نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای نوژاجونم

نوروز سال 1393

عزیزم امسال عید رو خونه ی خودمون بودیم .وای که چقدر خوشحال بودم که درباره ی عیدو سفره ی 7سین ازم سوال میکردی.موقع سال تحویل بابا تو زاه بود ونرسید که باهم باشیم ولی من وتو حسابی خوش گذرونذیم و یک عالم جیغ و هورا کشیدیم.تازه کلی هم باهم رقصیدیم.خیلی خوشحال بودم که باهم هستیم .سال 92 که خیلی زودگذشت برامون.امسال بزرگتر شدی ومن خوشحالتر .خیلی شیرین زبونی عزیزم. شاید 5شنبه با خانواده ی خودم رفتیم شمال.دومین سفرت رو هم ایشاله می ریم بسلامتی. ایشاله سال خوب وخوشی رو پیش رو داشته باشیم. ...
5 فروردين 1393

31ماهه شدی عزیزم

                                                تکـﺜﯿﺮ ﺗــــــﻮ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ... ﯾﻌﻨــــــﯽ .. ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﯾﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .....   31ماهه شدنت مبارک باشه گل زندگیمون ...
26 اسفند 1392

تولدانه

اصلا همش تقصیر این کارای خونه و کارای بیرونه که وقت ندارم وبرات ننوشتم البته نداشتن اینترنت هم مزید برعلته که تنبلیمو توجیه کنم .به دوستانم سر میزدم اما حال و هوای نوشتن نداشتم .دخترکم 2سال و نیمه شده و کلی شیرین زبون . منو با عناوین مختلف صدا میکنه گاهی :حسنیه یکبارم :مامان پرنور گاهی عشقم جیگرم .وای که واقعا قند تو دلم آب میشه ازین همه ابراز احساسات یه موجود کوچولو که شدیدا وابسته به منه. روزهامون با دیدن شعرهایی که از برنامه ی عمو پورنگ از طریق دستگاه واسش ضبط کردم میگذره گاهی عروسک بازی گاهی بازیهای مخصوص سنش  ولی همچنان داخل خونه و بیرون نمیریم.همچنان با خواب شبانه اش مشکل دارم دیگه زودتر از 1 نمیخوابه از اون طرف تا ساعت 11یا 1...
25 اسفند 1392

صرفا جهت اطلاع

سلام بزوودی با پست تولدانه درخدمتیم .دلم تنگیده هوارتا.البته بگم نی نی وبلاگو تعطیلش نکرده بودم اما در حد سرک کشیدن به وبلاگها کارم به اتمام می رسید.نتمون وصل شده ماهم که معتاد. میام بزودیه زود
13 اسفند 1392

20+9 ماهگیت مبارک

                                             لیاقت داشتن وجودت را                                            به رخ آسمان میکشم تا               ...
28 دی 1392

نمایشگاه بازی کودک ونوجوان

از روز دوشنبه ١٦ دی ماه که نمایشگاه شروع شد وشب قبلش تو اخبار ساعت ١٠ فضای اون رو نشون داد دیگه ول کن نبودی همش میگفتی بریم نمایشگاه .تاب داره سرسره بازی کنیم. خدایی اطلاع رسانیشون دراین مورد خیلی ضعیفه باید دقیقا همون روز شروع اطلاع رسانی کنند .نمایشگاه تو بوستان گفتگو بودو آخرین روزش جمعه بود ماهم بابایی تصمی گرتیم جمعه ببریمت میدونستم اون روز شلوغه اما چاره ای نبود .دیگه هرشب موقع خواب میگفتی فردا بریم نمایشگاه بازی کنیم.بماند باهمین شوق وذوقی که داشتی بخاطر اینکه بامن بیای حموم گفتم :نوژا اگه نیای بریم حموم بچه ها که ببیننت میگن چقدر نوژا کثیفه چقدر موهاش زشته اونوقت من ناراحت میشما با این کلک اومدی ولی کلی گریه کردی نمیدونم تا دوش رو ...
23 دی 1392

نوژاجون 28ماهه وکاراش

عسلم باورم  نمیشه دخترم اینقدر زود بزرگ شدی هزارماشاله به جونت که اینقده قشنگ وروان صحبت میکنی.کارات و حرفات همه اینقدر عاقلانه است که انگار نه انگار دختری تازه 28 ماهه است. اینروزا  حرف زدنت علت ومعلولی شده مثلا میگی:اگه من آشغال بریزم زمین خونه مون کثیف میشه. اگه دست بزنم به عروسک خراب میشه.اگه موهای مامانو بکشم دردمیگیره به بابایی خیلی وابسته شدی و خیلی ابراز علاقه میکنی تا میاد خونه میگی:بابا دوستت دارم دستشو میبوسی .وای بابا هم قشنگ معلومه قند تو دلش آب میشه کلی کیف میکنه  و میگه:همیشه از خدا میخواستم یه دختر داشته  باشم .اینقدر با درایت  خودت رو عزیز میکنی که نگو گاهی حسودیم میشه ولی خب اشکال نداره. ...
16 دی 1392

یلدای 92

عزیزم یلدات با تاخیر زیاد مبارک. امسال خیلی بهتر یلدا رو درک کردی .خونه ی خاله هانیه دعوت بودیم خیلی خوش گذشت. اینم یدونه از عکست: ...
6 دی 1392

28 ماهگیت مبارک

27ماهگیت یه نقطه عطفی بود برای من ونوژا.بالاخره رفتیم خونه ی خودمون .خیلی نگران نوژا بودم که نتونه باشرایط جدیدش کنار بیاد دلسوزیهای مادرانست دیگه یه عالمه دلشوره داشتم ولی بلطف  خدا دخترکم شرایط جدید رو پذیرفت و حالا عاشق خونمون شده.دائم میگه :تو اتاق من نرید.تکیه کلامش شده : بچه ها بچه ها گوش کنید.اینقدر ازین جملش خوشم میاد که نگو.اصلا دوست نداره کسی به وسایلش دست بزنه  حتی روی وسایل شخصیه منو باباش هم حساسه . این روزها خوشم چون می بینم نوژا خوشحاله.تنها چیزی که بهم آرامش میده اینروزا صورت خندونشه که وقتی از سرکار میام بغلم میکنه ودوتا پاهاشو میچسبونه به کمرم ودستاشو حلقه میکنه دور گردنم درست مثل کوآلا.وای چقدر لذت بخشه. ...
26 آذر 1392

حلما جونی اوووووووووووومددددددد+پارک +تولد باران جونی

نی نی ناز خاله هلاله پس از 9 ماه انتظار شیرین در تاریخ 2آذر قدم مبارکش رو به زمین گذاشت و ازجمع فرشته های آسمونی جداشد.بنا به دلایلی از نوشتن تاریخ تولد وعکسش معذور بودم اما حالا مینویسم اشکالی نداره.مهم اینه که برای نوژا یادگاری بمونه الان 14روزه دنیا اومده این حلمای ناز ما.بقدری کوچولو و ریزه میزست که من باورم نمیشه که نوژا ازین ریزتر بوده.واقعا یادم نمونده که بچه ی من ازین هم کوچیکتر بود .همه بهش میگفتن بندانگشتی هم ناراحت میشدم وهم خوشحال که حالا که ریزه  است اما چهار ستون بدنش سالمه. نوژا اینروزا خیلی بهونه ی حلما رو میگیره وهمش میگه بریم حلما.عزیزم هرموقع که حلمارو میبینه میخواد چشاشو دربیاره اینقدر باسرکوچولوی حلما ور میره ک...
17 آذر 1392