حلما جونی اوووووووووووومددددددد+پارک +تولد باران جونی
نی نی ناز خاله هلاله پس از 9 ماه انتظار شیرین در تاریخ 2آذر قدم مبارکش رو به زمین گذاشت و ازجمع فرشته های آسمونی جداشد.بنا به دلایلی از نوشتن تاریخ تولد وعکسش معذور بودم اما حالا مینویسم اشکالی نداره.مهم اینه که برای نوژا یادگاری بمونه الان 14روزه دنیا اومده این حلمای ناز ما.بقدری کوچولو و ریزه میزست که من باورم نمیشه که نوژا ازین ریزتر بوده.واقعا یادم نمونده که بچه ی من ازین هم کوچیکتر بود .همه بهش میگفتن بندانگشتی هم ناراحت میشدم وهم خوشحال که حالا که ریزه است اما چهار ستون بدنش سالمه.
نوژا اینروزا خیلی بهونه ی حلما رو میگیره وهمش میگه بریم حلما.عزیزم هرموقع که حلمارو میبینه میخواد چشاشو دربیاره اینقدر باسرکوچولوی حلما ور میره که من عصبانی میشم و میگم نوژا نی نی کوچولو دردش میاد .ازدست وپاهای حلما خوشش میاد ومیگه دستش کوچولوئه .یکم هم حسودی میکنه .کلاههای حلما رو سرش میکنه و میگه : شبیه حلما شدم اون کلاه کوچیک رو بزور سرش میکنه وخوشش میاد.
توی کریر حلما میخوابه و میگه:مال حلماست.دائم وسایلش رو دست میزنه ودلش میخوادکه باهاش بازی کنه.اقتضای سنشه و خداروشکر خاله هلاله چیزی نمیگه .خلاصه که داستانی داریم با این خانم گل که نگو.
ازخواهر عزیزم هلاله جون هم معذرت میخوام که نتونستم عکس نی نیشو بزارم تو وب نوژا.اینم از اولین دیدارنوژای نانازی با حلما خانم گلمون:
قربونت برم با اون نگاه قشنگت
اینم از وبلاگ میوه ی بهشتیمون حلما جونی:
یکسری عکسای پارک:
هفته ی پیش که هوا خوب بود رفتیم پارک پردیسان.کلا از حیوانات اونجا میترسیدی البته بخاطر سردیه هوا بوی بدی هم از قفسا میومد وجرات نزدیک شدن به قفسا رو نداشتی
فدای سرک کشیدنت بشم منننننننننننننن
امیرمهدی عشق خاله که نوژاجونی بهش میگه امیرمهدیه قندی
تو پارک کلی میدویدی اما بعدش که خسته شدی به خاله هانیه میگفتی بغلم کن
تولد باران جونی:
از ٣روز قبل تولد باران جون مامان گلش بهمون اطلاع داده بودندکه تولد ٥شنبه است .منم بهت گفتم :نوژا میخوایم بریم تولد.گفتی:تولد آرمیتا ؟گفتم : نه تولد باران جون.گفتی:تولد براش بخونم؟
منم خندیدم وگفتم : آره.خیلی خوشحال بودی من بیشتر چون دوست داشتم دوستای مجازیمونو از نزدیک ببینم.روز ٥شنبه ساعت ١١ ازخواب بیدارشدیم ودیدم چه برفی میاد.شمارو بیدارکردم وگفتم:نوژا ببین برف اومده.گفتی: این چیه ؟گفتم :برفه.اینقدر خوشحال بودی که نگو.رفتیم خونه ی مامان فاطمه و من تا حاضرشدم وخاله ها شمارو آماده کردند ساعت شد یک ربع به ٢.یکبار هم زنگیدم به نرگس جون که اگه کنسلش کرده اطلاع داشته باشم که نرگس جون گفتند :نه کنسل نیست.من بهمراه نوژا آژانس گرفتیم ورفتیم.
راننده آدرس رواشتباهی رفت و کلی پیچ پیچ خوردو غر زد تو همین حین نوژا حالت تهوع داشت ودیدم رنگش پریده و بی حال روی پای من دراز کشیدو گفت خوابم میاد.منم اینقدرحالم گرفته شد که نگو .بالاخره راننده مقصدرو پیداکردو مارو رسوند .چه بارونی میومد.از اونجاییکه نوژا تو ماشین بیحال شده بود من کلاه وشال گردنش رو در آورده بودم و دکمه پالتوشم باز کردم تا حالش عوض بشه پیاده که شدیم به هیچ وجه حاضرنشد کلاهش رو سر کنه وتا اونجا موهاش خیس شدوقتی رفتیم داخل میلرزیدو من همش میترسیدم مریض بشه.اولش نوژا ترسیده بوداما بعد که استخر توپ رو دید سریع رفت طرفش.متاسفانه دوربینم خراب شده بخاطر اینکه نوژا خیلی میندازش زمین کلی کیفیتش اومده پایین.منم خیلی عکسای خوبی ننداختم ولی یادگاریه دیگه.
نوژاو باران نازنین
عزیزدلم تا میدون روخالی دید رفت که قربده.
سرسره رو گذاشته بودند داخل اتاق که توسط شیطون بلای ما کشف شد و حالا هی میرفت بالاو میومد پایین
نوژاجون ومتین طلا و آرمیتای نانازم
دریناجون وآرمیتای ناناز ومتین.جالبه این عروسکی که آرمیتا دستشه رو سر نداشت ونوژا داخل همون وسایل بازی بدون سر برداشت وکلی باهاش سرگرم بود تا آرمیتا سرش روهم پیداکرد وگذاشت رو تنش و یکم هم با نوژا درگیر عروسک بودند آرمیتا جون میدویدکه نوژا عروسک رو ازش نگیره که بالاخره موفق شد عزیزم
مراسم کیک تولد وعروسک ما باران جونی
کیک خوردن نوژا.که درحالت عادی خیلی کیک نمیخوره اما اون روز خوب کیک خورد
پکیج خوراکی که نوژا جون خیلی دوست داشت والحق که پکیج کاملی بودو کلی خوراکیه دوست داشتی داخلش بود
آخرای مراسم بود که نوژا دوباره همه ی لگوهارو که سرجاش گذاشته بودند ریخت زمین کلی هم خوشحاله
در آخر تولدت رو تبریک میگم باران نانازی.ایشاله که همیشه شادباشی وتولد١٢٠سالگیتو جشن بگیری.و مرسی از نرگس جون مامانیه باران عزیز که لحظات خوبی رو برامون رقم زد و باعث شد دوستای مجازیمون رو یکبار دیگه از نزدیک ببینم.