نوژاجون 28ماهه وکاراش
عسلم باورم نمیشه دخترم اینقدر زود بزرگ شدی هزارماشاله به جونت که اینقده قشنگ وروان صحبت میکنی.کارات و حرفات همه اینقدر عاقلانه است که انگار نه انگار دختری تازه 28 ماهه است.
اینروزا حرف زدنت علت ومعلولی شده مثلا میگی:اگه من آشغال بریزم زمین خونه مون کثیف میشه. اگه دست بزنم به عروسک خراب میشه.اگه موهای مامانو بکشم دردمیگیره
به بابایی خیلی وابسته شدی و خیلی ابراز علاقه میکنی تا میاد خونه میگی:بابا دوستت دارم دستشو میبوسی .وای بابا هم قشنگ معلومه قند تو دلش آب میشه کلی کیف میکنه و میگه:همیشه از خدا میخواستم یه دختر داشته باشم .اینقدر با درایت خودت رو عزیز میکنی که نگو گاهی حسودیم میشه ولی خب اشکال نداره.
وقتی بزور میشونمت رو صندلیت تا پی پی کنی میگی:من مامانو دوست ندارم.
همچنان باخواب شبانه ات مشکل دارم ساعت 3 نصفه شب بیدارمیشی و گریه و روی ساق پام میخوابی و دستتو میندازی دورگردنم میچسبی بهم چند بار هم بخاطر همین بیخوابیهام نیومدم سرکار که کلا تذکر جدی بهم دادند ومن کلی ناراحت اما فدای سرت .
توکارای خونه خیلی بهم کمک میکنی و وقتی میگم:نوژا مامان بیا سفره رو ببر میای قشنگ سفره رو پهن میکنی
تا میبینی آشغالی چیزی روی زمین ریخته جارو شارژی رو برمیداری میگی مامان جارو بکش اگه آشغال بریزم مورچه میاد خونمون
سرگرمیه این روزامون این شده که بازبون زرگری باهات حرف میزنم و تو غش غش میخندی اینقدر دوست داری که نگو
دیگه موقع خواب ازم نمیخوای برات شعر بخونم و برات داستان خودتو با یک اسم دیگه وکارایی که میکنی تعریف میکنم وچقدر هم تاثیر داشته وخوشحالم ازین بابت.
وقتی میشینم رومبل حتما میای پشتم میشینی و دستتو میندازی دورگردنم یا با پاهات میزنی توکمرم و میگی هلت بدم بیفتی من بخندم.و این وسط کمر منه که داغون میشه و این الکی افتادن من هم باعث میشه زانوم درد بگیره ولی فدای یه تارموت عزیزم
زن عمو مریم کلی هواتو داره وبرات هم هروز دستوراتی رو که میدی انجام میده میری خونشون ومیگی:برام پف پفی درست کن(همون پفیلای خودمون).یا آبمیوه درست کن.خلاصه کلی بهش زحمت میدی عزیزم و من خیلی شرمندشونم که نمیتونم زحماتشونو مثل خودش جبران کنم .
گوشیه بابایی رو میگیری میزاری روی پاهات و بوسش میکنی و مثل عروسک تکونش میدی .به ببابایی میگی فیلم بری (فیلم برداری)ازم کن میخوام جیغ بزنم.عاشق این کار هستی و تقریبا تمام گوشیه بابا پرشده از فیلمهای جیغ نوژاخانم
از میوه ها عاشق نارنگی هستی و روزی 5تارو میخوری.شب هم که میشه میگی آبمیوه میخوام .باباهم آب لیموشیرین و نارنگی و پرتقال و برات میگیره و شما میخوری .خوشحالم که ازون موقعی که اومدیم خونه ی خودمون کلا آرامشت بیشترشده و میوه خورشدی.سالد هم میخوری که جای بسی تعجبه .عاشق گوجه فرنگی شدی دقیقا مثل خودم.اما از غذاخوردنت بگم که دیگه خیلی کمتراز گذشته برنج میخوری وفقط گوشت ومرغ غذا رو میخوری واین کلی منو نگران میکنه.قصد دارم شربت اشتها آوربرات بگیرم که هنوز وقت نکردم یا که یادم میره.
بهم میگی برو تو آشپزخونه میخوام خراب بازی کنم.
تمام روسریهای منو ازکمد میاری و میندازی روسرت و میگی میخوام نماز بخونم
اینم چندتا عکس از عزیزمامان وباباش:
نوژابا بع بعی مامانش
عزیزم برا اولین بار ترشی خورد واصلا خوشش نیومد
اینم همون گوشیه باباشه که کلی خوشحاله که با ترفندی خاص از باباگرفته
ساریناجون رو پوشک میکنه ومیگه باید پوشک شی که شب جیش نکنی
پس از تلاش آخرش گریه که من سارینا نمیزاره من پوشکش کنم
فدای چشمای بیحالت بشم من
اینم یه عکس هنری ازخودم .قبلا نوژا آینه رو یه صفایی بهش داده بودا نگید چقدر تنبله آئینشو تمیز نکرده
چیزی در کلامم نیست
جز دوستت دارم هایی که واژه نیستند
مثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند