نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

برای نوژاجونم

اسباب بازی موردعلاقه ی نوژا جونی

دختر گلم اینروزا به یکسری اسباب بازیات بیشتر توجه وعلاقه نشون میدی .البته این اسباب بازیو 3 ماه پیش برات خریدم اون موقع زیاد توجه نمیکردی اما الان دوست داری وبازی میکنی وعاشق این هستی که من دکمه هاشونو بزنم و حیوانات بیرون بیان من هم صداشونو برات میگم .راستی تازگیها به لطف تکرار من صدای گاو رو یادگرفتی اما صدای گوسفندرو که بلد بودی بکلی فراموش کردی واسه اونم صدای گاو رو میگی.الهی فدات بشم که مامان باعث شده یکم صداهارو قاطی پاتی یاد بگیری.خب عزیزم چیکار کنم دوست دارم از فرصت کمی که پیشت هستم وبعدازظهرها از سرکار میام به بهترین نحو از زمان استفاده کنم وآموزش بهت بدم.حالا اینم عکسات:     این همون اسباب بازیه که گفتم : ...
7 آذر 1391

تولدخاله هلاله

 این پست با کلی تاخیر نوشته شده.روز 13 آبان ماه تولد خواهر گلم هلاله بود مارو هم دعوت کرد که برای مراسم تولد بریم خونشون.برای منم که تولدم 10 آبان بود همون روز کادوهاشونو خواهرهای گلم میخواستن بهم بدند.بنابراین تولد من هم بود .نوژا جون هم از موقعی که رفتیم همش میخکوب تی وی بود اصلا نمیدونم چرا اینقدر به تی وی علاقه داره .اما خوب بدهم نیست شاید بخاطر این شبکه ی تازه تاسیس پویا هست چون نوژاجون عاشق این شبکه شده.خیلی شیطونی کردو بازی البته بگم اصلا اشتهای غذا خوردن نداشت برا همینم کمی ناراحت بودم.خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت وخواهرگلم زحمت کشیده بود وبرای نوژاجون بره ی ناقلای موزیکال خرید.اول کمی می ترسید اما بعدش باهاش بازی کرد ودرآخر وق...
2 آذر 1391

2آذر 1391

امروز برعکس هر روز 5 شنبه خونه ی مامان اینا نرفتیم.موندیم خونه ی عزیز(مامان بابایی).اول اینکه صبح ساعت 8 بیدارشدی .کلی بازی کردی وصبحانه هم فقط خامه ی خالی میخوری.قربونت برم که خوردنت به من رفته.حالا اینم عکساش: اینجا داری با من دالی بازی میکنی بریم ادامه ی مطالب: اینجا داری میگی : دو دو دو ..... بعدش بهونه ی بیرون رفتن کردی ورفتی پشت در تراس فدای خنده ات بشم جووووووووووووووووووون اینجا داری روی شیشه ی سرد ها میکنی شیشه بخار کرده ودستتو میزاری روش منظره ای از حیاط که چقدر دلم میخواست برم بیرون وقدم بزن...
2 آذر 1391

16 ماهگي

١٦ ماهگيت مبارک عزيزم ماشاله به اين خانم گل كه هر روزباپيشرفتهاش من وبابايي وكلا خانواده ي من وبابايي رو متحير وصد البته خوشحال ميكنه.دخترم اينقدر نازوفهميده شده كه نگو. ازصداي حيوانات فقط صداي گوسفند روبلدي وقتي ميگم بع بعي چي ميگه؟ ميگي: بع بع. بقيه حيوانات رو ميشناسي اما نميتوني صداشونو تقليدكني.خودمو تيكه پاره  ميكنم كه مثلا صداي گارو دربياري اما مگه......   بهت ميگم:نوژا كي ازهمه خوشگل تره ؟ميزني رو سينه ات وميگي :من من من من   همون طور كه گفتم عاشق مجله وكتاب هستي.ازمجلات بيشتر شهرزاد رو دوست داري .اونم بخاطر عكساي ني ني هاست.بزور روزي هزارمرتبه مجله رو ميدي دستم كه برات بگم.منم اينقدرعكساروبهت ...
27 آبان 1391

حال این روزهای من

عزیزم کلی برات نوشتنی دارم.این پستو برات تکمیل میکنم به این امیدکه بعدا خوندی از دست مامان عصبانی نشی وفکرنکنی که مامان تقصیر داره دوشنبه ١٥ آبان ماه بود که عمه جونی بهم گفت که نوژا روباهم ببریم که دور بزنه ویه هوایی هم بخوریم.من هم که خوشحال بالاخره ساعت ٧ شب بودکه باهم رفتیم بیرون .شماهم ذوق کرده بودی .یک دستت تو دست من بود یه دست دیگه ات تو دست عمه.تو پیاده رو پله زیاد داشت من وعمه هم بخاطر اینکه شما زیاد خسته نشی دستتو میکشیدیمو بلند میکردیم و میزاشتیمت رو پله ی بعدی.سربالایی بود وشما دوست داشتی که بغل بشی یکم عمه بغلت کردو یکم راه میرفتی.خلاصه به پارک رسیدیم وشما کلی ذوق کرده بودی .پارک ٣ طبقه بود که هر٣ طبقه پله میخورد.ماهم ازخداخ...
26 آبان 1391

این چیه؟

خانم گلم اینقدربزرگ شدی وخانم که نگو دائم درحال سئوال کردنی.همش می پرسی این چیه؟وما هم همگی سعی میکنیم که جوابهای کاملی بهت بدیم مثلا وقتی به توپت اشاره میکنی و میگی این چیه؟ من میگم توپ نارنجیته.یا به گل اشاره میکنی میگم این گل رز قرمزه.بعد خودم ازت می پرسم.نوژا خرگوش سفیدت کجاست؟ با انگشت نشون میدی.امروز ازاونجایی که من مریض بودم وسرکار نرفتم وقت بیشتری داشتم که باهات کارکنم.عاشق ماشین لباسشویی هستی .البته بگم به اسم ماشین لباسشویی نمی شناسیش اگربهت بگم washing mashinکو سریع نشون میدی تو پیک همسایه وقتی عکسشو میبینی دستتو میچرخونی .آخه بهت  میگم واشینگ ماشین چیکار میکنه دستتو به نشونه ی چرخیدن می چرخونی. الهی که فدای اون دلبریات ...
15 آبان 1391

تولدمامان نوژا جونی

سلام دختر نانازم .امروز تولدمامانه.٢٩ ساله شدم .خودم هم باورم  نمیشه به این زودی گذشت البته تو این ٤ ساله که ازدواج کردم خیلی شیرینتر گذشت نه اینکه همه ی لحظه ها شیرین بود نه اما در کنار شما وبابایی برام جوردیگه ای گذشت.امسال خاله ی بابایی اولین نفری بودکه زنگ زدوبهم تبریک گفت خیلی خوشحال شدم .عمه جونی هم برام گل خرید خیلی ازاین بابت هم سورپرایز شدم .بابایی هم یک جفت گوشواره ست گردنبند که سالگردازدواج برام گرفته بودروخرید وهم یک جعبه شیرینی .کیک نگرفت چون سالگردازدواجمون برام خریده بود.دست همه شون درد نکنه .حالا عکس کادوها روبرات میزارم :                 ...
10 آبان 1391