2آذر 1391
امروز برعکس هر روز 5 شنبه خونه ی مامان اینا نرفتیم.موندیم خونه ی عزیز(مامان بابایی).اول اینکه صبح ساعت 8 بیدارشدی .کلی بازی کردی وصبحانه هم فقط خامه ی خالی میخوری.قربونت برم که خوردنت به من رفته.حالا اینم عکساش:
اینجا داری با من دالی بازی میکنی
بریم ادامه ی مطالب:
اینجا داری میگی : دو دو دو.....
بعدش بهونه ی بیرون رفتن کردی ورفتی پشت در تراس
فدای خنده ات بشم
جووووووووووووووووووون
اینجا داری روی شیشه ی سرد ها میکنی
شیشه بخار کرده ودستتو میزاری روش
منظره ای از حیاط که چقدر دلم میخواست برم بیرون وقدم بزنم
ودر آخرلالا:
خوب بخوابی عزیز دل مامان
اینم از یک نیمروز پاییزیه قشنگ ما .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی