نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

برای نوژاجونم

متاسسسسسسفم

سلام نمیتونم عکسای نازتوبرات بزارم خیلییییییییییییییییییییی ناراحتم حالا نمیدونم چیکارکنم عسل مسلم ازدوست عزیزم نایسل هم عذر خواهی میکنم که به قولم عمل نکردم حالم گرفته شده . ...
21 خرداد 1391

مامانی

سلام من اومدم           سلام دلم تنگ شده واسه نوشتن واسه نوژاجووووووووووووووووووووووووونیییییییییییی ...
20 خرداد 1391

نوژاجونی ونظافت

سلام ایناعکسای 3هفته پیش دخترگلمه که داشت خونه روواسه اومدن مامانو بابای من نظافت میکرد: عکساآپلودنمیشه؟   آخ جوووووووووووووووووووون آپلودمیشه.بعدازظهرمیام سراغت ...
20 خرداد 1391

تنها بانوژاجونی

سلام عسل مامان.الان که دارم برات می نویسم اداره هستم .خداکنه حالت بهترشده باشه آخه سرماخودی ومثل همیشه دارو نمیخوری به خاطرهمینم هست که مریضیت طولانی میشه.البته آبریزش بینیت کمترشده اماهمچنان بیحالی. قربونت برم ازديروزبگم كه من وشمابر2ساعتي تنهابوديم اينقدردلاشوره داشتم كه نكنه ازم كاري بخواي كه نتونم انجامش بدم.البته خاله هنگامه تاساعت 2:30پيشمون بود.بقدري خسته بودي كه 1:30خوابيدي اماباكلي نق.خاله هم چون خيالش راحت شدرفت خودش هم كلي ناراحت بودامابايدميرفت. وقتي خاله رفت من هم اومدم كنارت خوابيدم.همش چشماموبازميكردم ونگات ميكردم.شماهم همش دنده عوض ميكردي وآروم وقرارنداشتي.تااينكه ساعت 3ازخواب بيدارشدي وچشم به سقف باخودت دخ دخ ميگفتي...
16 خرداد 1391

نوژاجونی وخریدروزپدر

سلام دخترگل.الان نزدیک ٥روزه که اومدیم خونه مامان خودم.خیلی داری اذیتم میکنی .همش میخوای که بغلم باشی اما نمیدونی که من زیادنمیتونم بغلت کنم .کاش میدونستی.دیشب تا حالاهم ازبینی کوچولوت مثه آبشارنیگاراآب میادآخه نمیدونم شما چرااینقده زودسرمامیخوری.دستمال که میومدطرف بینیت گریه میکردی.سرحالی فقط آبریزش داری.امروزبرات شربت سرماخوردگی میگیرم.٥شنبه باخاله هنگامه رفتیم بیرون برای خرید روزپدرشماروهم برده بودیم فروشنده ازشماکلی خوشش اومده بودتاحدی که طاقت نیاوردواجازه گرفت وشماروبغل کرداما شما گریه کردیو اومدی بغل خاله.خیلی خوابت میومد.من نمیدونم هروقت میخوام ببرمت بیرون شماخوابت میادوکلی نق میزنی .بالاخره براباباجونیت ٢تاشلوارجین و١...
13 خرداد 1391

.....

سلام دخترم .خوبی؟بالاخره مامان ایناازمکه اومدن .وای که چه روزخوبی برامون بودازسرکارکه اومدم رفتیم اونجا.اسفنددودمیکردیم شماکلی ذوق میکردی ومیخندیدی.بادستگیره درحیاط خونه هم که بازی میکردی کلی غش میکردی.وقتی مامان اومدن شما خوابت میومدوزودخوابیدی.ساعت ١٢شب بودکه ازهمه خداحافظی کردیمواومدیم خونه عزیز.دیروزکه سرکاربودم مامانم بهم زنگ زدوگفت که رفتیم دنبال نوژاکه بیاریمش خونه .آخهعزیزجون دارن خونشونورنگ میکنن ومامان گلم هم چون نگران گلش بود آوردش پیش خودش.منم ازسرکاررفتم خونه مامان خودم .سوغاتی های قشنگی براشماآورده حالاعکساشوبعدابرات میزارم .الانم تواداره هستم ودارم برات مینویسم.دیروزخیلی اذیت کردی همش میخواستی که بغلت کنیم .خاله هلاله برت پار...
9 خرداد 1391

خوشحالی مامان نوژاجونی

سلام مامان قشنگم.من الان اداره هستم.امروز ماکمان فاطمه وبابا ازمکه میان .گلم نمی تونی تصورکنی که چقدرخوشحالم.هروقت اومدم خونه حاضرمیشیمو میریم خونه مامان اینا.دوست دارم گلم .بقیه تعریفی ها باشه واسه بعدعزیزدل مامان.دوست دارم هوارتا
7 خرداد 1391

دل نوشته ی عمه جون برای نوژاجونی

سلام عشق عمه خیلی وقت  میخام برات بنویسم که خیلی عزیزی صبحها که از خواب بیدار میشی با اون چشمای قشنگت بهم نگاه میکنی و میخندی تمام انرزی های مثبت دنیا تو وجودم جمع میشه میخام بیام بغلت کنم باباجونیت نمیزاره میگه دست نزن بچمو خواب الو بد خواب میشه خلاصه ی بوست میکنم میرم سر کار تا شب کلی دلم تنگ میشه تو راه برگشتن به خونه خدا خدا میکنم بیدار باشی بیام بغلت کنم باهات بازی کنم نمیدونم چقدر دوست دارم وقتی بغلت میکنم با تمام وجود احساس خوشبختی میکنم و از خدا میخام ارزوی تمام ارزومندهای که در حسرت جواهری مثل تو هستن رو براورده کنه و خدا تورو به ما ببخش بوس بوس جیگر طلا
4 خرداد 1391

ملاقات نوژاجونی بازندانی ها

سلام گلم.امروزخیلی بازی کردی .این عکساهمه سلیقه ی عزیزته.خیلی حوصلشون زیاده.اصلاخستگی ناپذیره دخترم.ایناروبرات نوشتم تا قدرشونوبیشتربدونی گلم.حالابریم سراغ عکسا: گل دخترم اومده عروسکای دربندشو ببینه وواسشون بادکنک آورده: الهی مامان فدات شه: مامانی یه وقت غصه نخوری ها خودم وثیقه میزارمو آزادشون میکنم. ...
3 خرداد 1391