نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

برای نوژاجونم

نوژا جونی خطرناک میشود....

سلام دخترم.دیروز بدلیل مشغله کاری که داشتم دیررسیدم خونه.شماهم طبق معمول سواربرمرکب (روروئک) تامامانیو دیدی ذوق کردی .اینقدرذوق زده شدی که اشک مامانیو درآوردی.بی اختیارگریم گرفت .بعدبغلت کردم و یکم بازی کردیم ومن تا دلم میخواست ازاون لپات ماچای آبدارکردم آخ مامانی نمیدونی که مزه ای داشت .بعدش همون طور دوباره سوارمرکبت شدی ورفتی تواتاق .منم به خیال اینکه مثل همیشه میری سراغ پرده دیگه نگات نکردم .اما بعدچنددقیقه دیدم که داری باشارژرلب تاب بازی میکنی و اونو انداختی دورگردنت آخه تازگیها خیلی دوست داری با سیم وپریز برق بازی کنی .خلاصه مامانی کلی شیطون بلا شدی .بعدمن وعزیزتصمیم گرفتیم حواستوپرت کنیم کلی اسباب بازی وبادکنک برات آوردیم امانشدکه نشد...
12 ارديبهشت 1391

نوزادی نوژا

سلام امروز داشتم عکساتو میدیدم یادم افتادکه عکسای نوزادی روبرات نزاشتم عزیزم.حالا که عکسای اون موقع روباالانت مقایسه میکنم تازه میفهمم که چقدر ماشااله بزرگ وخانم شدی عزیزم .ایناروگذاشتم که خودت هم بدونی چه نی نی ماهی بودی روزبه روزهم ماهترمیشی گلم        اینم زبون درازی نوژا خانم   ...
6 ارديبهشت 1391

بازی کردن نوژا با.....

سلام مامان قشنگم.امروزدخترم خیلی بلاچه شده توروخدا نگاه کنیدعاشق اینه که با پرده اتاق بازی کنه باهاش دالی بازی میکنه کلی هم میخنده و شاد میشه دوست دارم عشقم   قربون اون نگاه معصومانت بشم مامانی         ...
6 ارديبهشت 1391

اولین دلهره مامان واسه دخترش

سلام گلکم.دیشب بعداینکه بابایی اومدعزیز سفره روانداخت که شام بخوریم شما هم مثل همیشه سرسفره نشستی خیلی خوابت میومدعزیزدلم امابیدارت نگه داشتم تا بابایی ببیندت.یکم پلو نرم کردم وگذاشتم تودهن کوچولوت یک دفعه دیدم چشماتومیمالی ونق میزنی نگات کردم دیدم یه دونه برنج رفته تو بینی کوچولوت اینقدترسیده بودم که نگو همش می ترسیدم که یهونفس بکشیو دونه برنج بره راه تنفستوببنده تا آخرسرعمه که دید هول شدم رفت چوب کبریت آوردودونه رواز بینی ات درآورد.خیلی گریه کردی ومنم زود شامو خوردمو یکم نازت کردموخوابوندمت.امیدوارم دیگه ازین اتفاقای دلهره آوربرات  نیفته خانمم.کسی که عاشقانه دوست داره :مامی ...
4 ارديبهشت 1391

خانم خانما

سلام عزیزم.روز به روزجیگرترمیشی عزیزمامان دوست دارم.فدات بشم خانمم.امروز که ازسرکاربرگشتم دیدم هنوزبیداری خاله هلاله روپاش شماروداره تکون میده تامنودیدی خوشحالی کردی باهم بازی کردیم .آمارخوردوخوراکتواز مامانی گرفتم گفت یکم سوپ خوردی امابیسکوییت اصلانخوردی.براثرسرماخوردگی هنوزاشتهانداری عزیزم.اماخیلی بهترشدی.ساعت 8هم باباجونی اومددنبالمون ماروآورد اینوری.الانم مشغول بازی هستی. بابا ازراه رسیده شما توبغلشی.خیلی میخوامت عزیزم ...
4 ارديبهشت 1391

دندون درد خانم گلم

سلام دخترگلم.دیروز جمعه با خاله هنگامه ومامان رفتی حموم.چقدربامزه شه بودی .تازگیها فهمیدیم توحموم چیکارکنیم که گریه نکنی.پرده حمومو میدیم دستت سفت میگیری وروصورتت میکشی انگارکه یه تکیه گاه می خوای بعده حموم هم لباساتو پوشوندیمو یکم بازی کردی وخوابیدی.دندون درد داری میدونم اما بایدتحمل کنی گلم تا الان ٤تا دندون داری .٢تا دندونای بالایی خیلی اذیتت میکنه عزیزم .امیدوارم زودتراین دوره روبگذرونی.خیلی دوست دارم دختر خشگلم/
2 ارديبهشت 1391