نوژاجونی وخریدروزپدر

سلام دخترگل.الان نزدیک ٥روزه که اومدیم خونه مامان خودم.خیلی داری اذیتم میکنی .همش میخوای که بغلم باشی اما نمیدونی که من زیادنمیتونم بغلت کنم .کاش میدونستی.دیشب تا حالاهم ازبینی کوچولوت مثه آبشارنیگاراآب میادآخه نمیدونم شما چرااینقده زودسرمامیخوری.دستمال که میومدطرف بینیت گریه میکردی.سرحالی فقط آبریزش داری.امروزبرات شربت سرماخوردگی میگیرم.٥شنبه باخاله هنگامه رفتیم بیرون برای خرید روزپدرشماروهم برده بودیم فروشنده ازشماکلی خوشش اومده بودتاحدی که طاقت نیاوردواجازه گرفت وشماروبغل کرداما شما گریه کردیو اومدی بغل خاله.خیلی خوابت میومد.من نمیدونم هروقت میخوام ببرمت بیرون شماخوابت میادوکلی نق میزنی .بالاخره براباباجونیت ٢تاشلوارجین و١لباس چارخونه خیلی خوشرنگ خریدیمو اومدیم توماشین .شماهم بغل خاله خوابت برد.شب هم کادوهارونشون بابایی دادم خیلی خوشش اومد.جمعه هم بردیمت حموم.کلی نازکردیو درآخرمثه همیشه گریه... 

ازبعدازظهرجمعه هم نق زدنت شروع شد.رفتیم توی حیاط کلی باهات بازی کردم وشماهم میخندیدی امابعدش این خندهات تبدیل به نق زدن میشد.ساعت ٥:٣٠بعدازظهرهم باکلی گریه خوابیدی .منم کنارت خوابم برداونم چه خوابی.گلم راستی دیروز یادگرفتی میگی دخخخخخخخخخ.همین طورکشیده میگی.نمیدونم ازکجایادگرفتی.اینقدبامزه میگی که دلم غش میره.

وقتی برات میخونم که:فرشته ها بال میزنن بال بال بال

میگی:بابابابا.اینگاری میخوای که تکرارکنی

وقتی برات میخونم که:فرشته ها دست میزنن دست دست دست

دست میزنی

الهی فدای دستای نازت بشم.

راستی آنیساجونی اومده بودن خونه ما.ماشااله به آنیساجون که ماه دیگه تولدشه ایقدربامزه بود که نگو.من فکرمیکردم که کلی باهم بازی میکنیداما انگاری باهم قهربودیدشماتو یه دنیای دیگه آنیسا هم توی یه دنیای دیگه.آنیسا میزارومیگرفت وبلند میشدشماهم باعروسکات سرگرم بازی.

بی صبرانه منتظرتولدت هستم .نمیدونم چرا.امازودتردوست دارم که بزرگ شی

عزیزم قول میدم که عکسای قشنگتودراولین فرصت برات بزارم.گلکم خیلی زیادمیخوامت .پیشاپیش هم ازطرف خودم وشما روزپدروبه باباگلت تبریک میگم

خیلی دوستت داریم عزیزمایی{مامان ونوژاجونی}