نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

برای نوژاجونم

14ماهگی نوژاجونی

سلام دخمل گل مامان.امروزدخملم 14 ماهش شد.مباركه عسلم.اين 14 ماهگيت مصادف بودبا مريض شدنت عزيزم.ديشب همش ازخواب ميپريدي وگريه هاي وحشتناك ميكردي.تا ساعت 3 كه ديگه اصلا نخوابيدي وديگه كاملا بيداربودي وجيغ ميكشيدي.گذاشتمت روي پام تاشايدبخوابي يكم آروم ميشدي اما باز جيغ ميزدي .باباجوني بغلت كردوبردنزديك پنجره بيرونونشونت داداما بازم آروم نميگرفتي.واقعامستاصل شده بودمو نميدونستم چيكاركنم.برق اتاقو روشن كرديمو باهات بازي كرديم اما همش نق ميزدي .ازبس گريه كرده بودي چشماي نازت پف كرده بودوبه هق هق افتاده بودي. بادكنك بهت دادمو آروم شدي.اما هچنان خوابت ميومدوچشماتو ميماليدي.خميازه كه ميكشيدي گريه ميكردي.بعدگذاشتمت وي پامو طبق معمول برات لالايي خ...
26 شهريور 1391

پیشرفتهای دخملی در13 ماهگی

سلام خانم قشنگم.سلام دخمل قشنگم.خوبی ؟امروزمیخوام ازکارهاوپیشرفتهات تواین مدت بنویسم. اینقدربامزه والبته شیطونک شدی که نگو.اصلا هرموقع که میخوام بیام سراغ نوشتن سریع هرجاباشی خودتومیرسونی بهم وکلی محکم میکوبی رو صفحه کلید.                              خودت با اسباب بازیات بازی میکنی وسرگرم میشی.غذاتوخوب میخوری .هم سوپ وهم هرغذایی که داشته باشیم میخوری.برعکس مامانی تواین مورد                   &nb...
21 شهريور 1391

بعدازظهربا نوژاجونی

سلام .خوبی گل مامان؟چندتا عکس از کاربعدازظهرهرروزمون برات میزارم .تواین عکساهم برااولین بارموهاتوکوتاه کرده بودی وهمین بهانه ای شد واسه عکس گرفتن روزمرگیه هر روزمان                 فدای ژست خندت بشم   ...
20 شهريور 1391

عکسهایی از راه رفتن نوژاجونی

سلام خیلی وقت بودکه برات عکس نزاشته بودم.البته بخاطراینکه شماشیطون ترشدی من اصلافرصت نمیکنم بیام برات عکس بزارم.صدای چندنفرمن جمله همکارم وشوهری وخاله ها دراومدکه چراعکس نمیزاری؟منم تازه شمارو الان خوابوندم واومدم که این امرمهمو انجام بدم. بریم ادامه ی مطالب: شیطونک خانم ازپله ها بالا میره الهی که من فدای قدمهات بشم عسل خانمم   ...
19 شهريور 1391

اولین کوتاهی موی سر نوژاجونی

سلام گلم دیروز5شنبه درتاریخ 1391.6.16 موهات توسط خاله هلاله کوتاه شداینقدربانمک شدی که نگو شبیه پسرهاشدی.قبلناهرکی که میدیدت میگفت پسره یادخترحالا دیگه فکرکنم هیچکی دیگه این سئوالو ازم نمی پرسه قطعا میگه که پسری.گلم یه عالمه دوستت دارم   ...
18 شهريور 1391

خریدمامی واسه نوژا جونی

سلام دخملک نازم.بالاخره تعطیلات مامی تموم شدوفردابایدبره سرکار.تواین چندروزکه بمن خیلی خوش گذشت .هیچ وقت اینطوری فرصت نشده بودکه درکنارهم بدون دغدغه کارواسترس وخستگی باشیم.بلطف این تعطیلات تونستیم بعدازچندماه خونه عمه جونی بریم.بعدازظهرهاهم طبق برنامه ی همیشگی سواربرمرکب ازاین طرف پارکینگ به اون طرف پارکینگ میرفتیمو حسابی خوش میگذروندیم .تواین پارکینگ روی نوه یکی ازهمسایه ها اتفاقا روزتولدشما بدنیااومده بود اسمش محمدطاها بودپسرنازی بود.مامانش میگفت تازه داره دندون درمیاره و١ماه که ٤دست وپا میره.خلاصه یه مقداری تبادل اطلاعات کردیم.شباهم خسته میشدی ودوروبرساعت ١٠:٣٠ دیگه میخوابیدی. آموزگارخوبم تواین چندروزاحساس کردم خیلی بهم وابسته شدیم ....
12 شهريور 1391

خوشحالی مامانی نوژا

    سلام دخمل خانمم.الهی مامان دورت بگرده که اینقدردخملم خانم وآروم شده.الان تازه نیم ساعته که خوابیدی.ازفردا تا روز شنبه مامان دربست درخدمت شماست .خوب یعنی تعطیلم دیگه.خوشحالم اول بخاطر اینکه پیش شما میمونم وتمام این چندروزوباهم هستیم      بعدشم یکم فرصت استراحت برام فراهم شد.مامانی یه همکاردارم که هروقت منو می بینه بهم میگه :حال آموزگارمون چطوره؟(منظورش شمایی) بعدمیگه حال دانش آموزاش چطوره؟(منظورش من وباباییه).منم بهشون میگم همه خوبند.بعدش مپرسه دانش آموزا خوب درس میخونن؟میگم بلللللللللللللهههههههه. امروز که داشتم به حرفای همکارم فکرمیکردم احساس کردم که واقعا من دارم خیلی چیزا روازت یادمیگیرم...
7 شهريور 1391

قدم برداشتن نوژاجونی

سلام.گلم بالاخره بدون كمك تونستي حدوداتا 11قدم برداري.اونم روز پنج شنبه.من حسابي خوشحال شدم وكيف كردم.بابايي هم همين طور.مامان خودم كه حسابي ذوق كرد.نوژاي گلم اينقدر قشنگ وباترديد راه ميري كه نگو.اگروقت شدازاون قيافه وادات كه موقع راه رفتن درمياري عكس ميندازم .خيلي بامزه ميخواي سريع بهيك تيكيه گاه برسي.ديروز تا تونستيم گذاشتيم كه خودت ازاين كشف تازه لذت ببري.كلي هم خسته شدي .اما مگه دست برداربودي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ذوق ميكردي وميخنديدي. عزيزم گامهايت استوار ...
4 شهريور 1391

واکسن 1سالگی نوژاجونی

سلام دخملی.خوبی؟ دیروزواکسن ١سالگیتوزدی عزیزم .مامانو بابای گلم زحمت کشیدندوبردنت مرکزبهداشت وواکسنتو زدند.من اومده بودم سرکار.اماخدامیدونه دلم پیش شمابود.قراربودصبح زودببرنت اما شمادرخواب نازبودی.بابایی میگفت وقتی واکسنتو زدن کلی گریه کردی  اما وقتی نون دستت دادند سریع همه چیو فراموش کردی وآروم شدی.دیروزهم که اومدم خونه دیدم خداروشکرسرحالی ومشغول بازی.امابغلم نیومدی.اینقده ناراحت شدم که نگو.اما بعدازچنددقیقه خودت پریدی بغلم.دیشب هم زودخوابیدی.خداروشکرکه این واکسنت مثله قبلیا نبود .دوستت دارم ...
1 شهريور 1391