نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

برای نوژاجونم

تاب تاب عباسي

سلام گل خانم.خوبي؟عزيزم ديروز روزخوبي برام بود.ميدوني  دليلش چيه؟ بعدچندوقت باخاله ها رفتيم خريد.اينقدر حال وهوام عوض شد كه نگو.هفته ي ديگه هم عروسي دعوت شديم .همين بهانه اي شد كه برم خريد.براشماهم يك لباس خوشگل گرفتم اما يكم برات بلندبودوتصميم گرفتم يك لباس ديگه براي شب عروسي تنت كنم.عزيزم وقتي ميريم خونه ي ماماني اينا عاشق اين هستي كه بشيني رو صندلي و بخوني تاتا عباسي.يه وقتا هم صندلي رو تكون ميدي وبرا صندلي تاتا ميخوني .                                 &nb...
15 مهر 1391

دل نوشته...

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد میخواهی کودک باشی کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...
12 مهر 1391

تلاش خانم گلم

سلام خانمم.خوبی؟مامانی امروززوداومدم خونه.آخه دیشب تا 7 سرکاربودم ونرسیدم که باهات بازی کنم .امروزطوری برنامه ریزی کردم که زودتربیام پیشت که خداروشکرتونستم .الانم خوابیدی.حالا اومدم یه چندتا عکس برات بزارم.تواین موردیکم کم کاری میکنم .ببخش.آخه اینقدرخسته میشم که نگو.سعی میکنم جبران کنم گلم.                       عزیزم داری سعی میکنی که اون ماه صورتی رو اززیرکمددربیاری                      پیش به...
11 مهر 1391

مطالعه کردن خانمم

دخملی اینقدربه کتاب وکتاب خوندن علاقه داری که من کلی کیف میکنم.بخاطراینکه خودمم ازبچگی یعنی همون موقع که تونستم بخونم شروع به خریدن هفته نامه کیهان بچه ها میکردم .اینقدرذوق داشتم که همشو همون روز که میخریدم میخوندم وهمش دوست داشتم زودترهفته سربیادودوباره کیهان بچه ها بخرم.فکرکنم که شما هم ازین نظربه مامان رفتی .خیلی خوشحالم.کلاس پنجم که  بودم رمانهای مامانیو یواشکی برمیداشتمو میخوندم.خلاصه کلی به مطالعه علاقه مندبودم .سعی میکنم که براشما هم کتاب زیادبخرم .چندتا کتاب که داری اینقدربامزه نگاه میکنی و ورق میزنی که من محوکارات میشم .صفحه به صفحه ورق میزنی وعاشق عکساومطالبی که برات میخونم هستی.حتی این پیک های همسایه که توخونه ها می اند...
10 مهر 1391

نوژاجونی وتوپ بازی

   شیطون بلای من اولا معذرت بخاطراینکه وقت ندارم وبرات عکس نمیزارم بعدش  هم ازدوستای گلم هم عذرخواهی میکنم که نتونستم مطلب جدیدبزارم .مرسی ازلطفتون .نوژای خوبم فرارسیدن پاییزوبهت تبریک میگم.من پاییزودوست دارم اما یه وقتایی دلم میگیره اما بیشتربخاطراینکه 2تا مناسبت خوب دارن خیلی بیشتراین فصلو می پسندم ...
10 مهر 1391

دلتنگی مامی واسه نوژاجونی

  سلام گل خانم.امروزمامانی باتاخیرزیاداومدخونه.ساعت 7:10رسیدم خونه مامانی.آخه هم دیراومدم بیرون هم اینکه ترافیک بود.وقتی اومدم داشتی واسه خودت توخونه راه میرفتی منو که دیدی پریدی توبغلم .منم که دل نازک .........اشکم بی اختیاراومد.مامانی میگفت خیلی بیقراری کردی.همیشه بهم میگه ساعتهای اومدنت نوژابیقراری میکنه.امروز که دیگه بدترخیلی نق زده بود.الهی دورت بگردم.تازه فهمیدم که منم بیقراردیدنت میشم .اصلا نمیتونم سرکاربندشم.دوست دارم زودتربیاموروی ماهتو ببینمو آرامش بگیرم.باهم سیدی برینی بی بی که خیلی دوست داری نگاه کردیم .ازموقعی که واردشدم تا اینکه لباسامودرآوردم همش باهم دنبال بازی کردیم وتا 1ساعت هنوزلباسمودرنیاورده بودم حتی دلم نیوم...
2 مهر 1391

نی نی جدید

سلام گلکم.امشب خانم گلی خیلی باهم بازی کردیم .کلی خسته شدی.بایه عالمه گریه هم خوابیدی.میخوام یه خبربهت بدم عزیزم .فرذاخاله کیانوش میره بیمارستان تا بستری بشه ویه نی نی خوشگل مثله خودت بدنیا بیاره .اینقدرخوشحالم که نگو.آخه من وخاله کیانوش خیلی باهم دوستیم .درسته که همدیگروخیلی وقته ندیدیم اما تلفنی مرتب درتماسیم.عزیزم من وخاله داستانها باهم داشتیم.باهم دوتایی وباچندتا ازدوستامون مسافرت رفتیم وکلاس باهم بودیم حتی عروسیمون هم باهم توی سال وتو یه ماه بودالبته کیانوش 2هفته ای جلوتر بود.یه  جاباهم کارمیکردیم .خلاصه کلی باهم خاطرات خوب داریم.خاله اون موقعی که من بارداربودم خیلی بهم سرمیزدو حتی بااینکه دیگه اداره نمیومداما بمن سرمیزداما منه بی...
31 شهريور 1391

راه رفتن دخترم نوژاوکادوهای روز دختر

سلام گل خانم .بالاخره دیشب یعنی درتاریخ١٣٩١.٠٦.٢٧ تونستی بطورمستقل وبدون کمک ازوسیل اطراف اززمین بلند شی.ووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییی نمیدونی که چقدرذوق کردم.خونه مامان اینا بودیمو مامان تولدش بود همونجا خودت اززمین بلن شدی وراه رفتی ماهمگی برات دست زدیمو شما هم پشت سرهم دست میزدی و میگفتی:ددددددددسسسسسس.الهی من فدات بشم بااون راه رفتنت که هنوز هم آنچنان مسلط نیستی اما همینکه خودت دیگه بدون کمک می ایستی کلی خوشحالمون کرد.عزیزم نمیدونم شماهم وقتی بزرگ شدی وداری مطالبو میخونی میتونی بفهمی که من چقدر ذوق زده شده بودم یا نه؟ امیدوارم اون موقع حال الانمونو درک کنی .همه ی پدرهاومادرها باکوچکترین حرکت وپیشرفت...
28 شهريور 1391

روز دختر

سلام گل مامان .روزت مبارک باشه .ازالان بهت تبریک میگم چون ممکنه فردا نتونم وکارزیادداشته باشمو فرصت تبریک گفتن نداشته باشم.الان خوابیدی.یکم بهترشدی .دیشب خوب خوابیدی وتا ساعت ٤ بیدارنشدی .بابایی پیشت خوابید.من سرم درد میکرد.صبح هم که داشتم میرفتم شربت سرماخوردگیتو بهت دادم.فقط میخواستم اولین روز دخترو بهت تبریک بگم دختر نازم. دوستت داریم عزیزدل                                         ...
27 شهريور 1391