نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

برای نوژاجونم

مطالعه کردن خانمم

1391/7/10 0:37
نویسنده : مامان حسنیه
422 بازدید
اشتراک گذاری

دخملی اینقدربه کتاب وکتاب خوندن علاقه داری که من کلی کیف میکنم.بخاطراینکه خودمم ازبچگی یعنی همون موقع که تونستم بخونم شروع به خریدن هفته نامه کیهان بچه ها میکردم .اینقدرذوق داشتم که همشو همون روز که میخریدم میخوندم وهمش دوست داشتم زودترهفته سربیادودوباره کیهان بچه ها بخرم.فکرکنم که شما هم ازین نظربه مامان رفتی .خیلی خوشحالم.کلاس پنجم که  بودم رمانهای مامانیو یواشکی برمیداشتمو میخوندم.خلاصه کلی به مطالعه علاقه مندبودم .سعی میکنم که براشما هم کتاب زیادبخرم .چندتا کتاب که داری اینقدربامزه نگاه میکنی و ورق میزنی که من محوکارات میشم .صفحه به صفحه ورق میزنی وعاشق عکساومطالبی که برات میخونم هستی.حتی این پیک های همسایه که توخونه ها می اندازن هم برات خیلی جذابه وکمتر پیش میادکه بخوای کتاب یا مجله هاروپاره کنی.حالایه چندتا عکس برات میزارم از مطالعه کردنت :

 

                               

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سمانه مامان ستایش
10 مهر 91 1:26
مامانی چه کار خوبی میکنی که از الان نوژاجونو با کتاب خوندن آشنا میکنی خوبه که دخمل گلی کتابا رو پاره نمیکنه ستایش بیشتر کتاباشو داغون کرده
مامانی درسا
10 مهر 91 1:32
الهی قربون این دختر با کمال برم من ..... نوژا گلم خانمی شدی واسه خودت ...... دلم واست یه نقطه شده بود ..... بازم میام پیشت عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
10 مهر 91 4:22
آفرین گل دخمل خوشگل مامانی منم عاشق کیهان بچه هابودم اگه اشتباه نکنم هرسه شنبه چاپ میشد.منم یه روزه تموم میکردمش. عزیزممن روبردی به اون سالها چقدردوست داشتمش
مامان آنیسا
10 مهر 91 16:29
مامان الینا جونی
10 مهر 91 18:48
به به دیگه چی میشه .. نوژا جون آینده درخشانی داری انشاا.... آفرین عزیز خاله همینطوری ادامه بده
مامانی روژینا
10 مهر 91 19:41
عزیزم چه بادقت میخونی گلم
ندا
11 مهر 91 15:18
اولیـــن روز دبستــــان

اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

شعر از : محمد علی حریری جهرمی


ندا جونی مرسی که بماسرزدی.خیلی خوشحال شدم عزیزم .شعری که نوشتی واقعا عالی بود.بازم ممنون
الهه مامان روشا جون
12 مهر 91 13:50
قربون نوژا جونی کتاب خونم برم.چه با دقتم نگاهشون میکنه انگار فرداش میخواسته بره سر جلسه امتحان مجلات.


آره واقعا مرسی ازاین نکته بینی ات عزیزم