ديدار بادخترعموها
ديروز بعدازحدودا 1ماه دخترعموهاتو ديدي.ازصبح رفته بودي خونه مادربزرگ بابايي وازاونطرف هم رفته بودي خونه ي عموسعيد.من هم كه خيالم راحت بودكه با دخترعموهات بازي ميكني وكلي مراقبت هستند 4 از اداره اومدم بيرون و20 دقيقه اي هم رسيدم.كلي خوشحال بودي و پرانرژي .منم كلي شارژ شدم با ديدن صورت بشاشت.
قربونت برم كه اصلا يكجا آرومو قرار نداشتي و همش اين طرفو اون طرف ميرفتي.يه چيز جالب اينكه به تي وي خيلي نگاه ميكردي وانگاربرا اولين بار كه ميبيني.كاش دوربين داشتم وازين ميخكوب شدنت جلوي تي وي عكس مينداختم ولي حيف.شامو خورديم واومديم خونه شمااهم توي ماشين خوابت برد.وقتي اومديم خونه بابايي گفت :جاشو نگاه كن كه كثيف نباشه گفتم :نه فكر نميكنم ولي باشه نگاه ميكنم .ونگاه كردن همانا ودستم كثيف شدن همانا.خواب بودي ودلم نميومد بيدارت كنيم .عزيز اومد عوضت كنه كه بيدار شدي وگريه وجيغ و....... بالاخره كلي گريه كردي تا پوشكتو عوض كرديم اما ديگه نميخوابيدي وبدخواب شده بودي 40 دقيقه روپام بودي وچشماتو ميبستي ودوباره باز ميكردي.من هم هنوز لباساموعوض نكرده بودم.كلافه شده بودم بالاخره ساعت 12:10 خوابيدي.عزيزم خوشحالم كه دخترعموهاي خوبي داري واگر چندوقت ازشما خبري نداشته باشند زنگ ميزنن وحالتوميپرسند.راستي زن عمو هم نيني سومش تو راهه.خدا كنه صحيح وسالم بدنيا بياد.