دلم تنگه برای.......
چقدر این
روزها دلگیرم نمیدونم از چی وکی فقط میدونم حال وهوام یه جور دیگست .فکر وذکرم
تویی.با شروع پروژه ی پوشک گیرون هر روز بدتر از دیروز شکمت کار نمیکنه نه اینکه
نداشته باشی ولی میترسی و خودتم دقیقا این موضوع رو تو گریه هات میگی و با گریه
وجیغ و داد میگی : میترسم.وقتی میبینم گریه میکنی وجیغ میزنی اعصابم بهم می ریزه
وناراحت میشم چون نمیتونم برات کاری کنم
بیشتر اعصابم خورد میشه واقعا مستاصل شدم.از یه طرف تو اینترنت سرچ که میکنم می
بینم خیلی از بچه ها مثل خودت درگیر این ماجرا هستند واز یه طرفم با بردن شما به
دکتر وخوردن روغن پارافین و حل نشدن مشکلت و حرف اطرافیان که بالاخره خوب میشه و
پی پی میکنه اذیت میشم.حس میکنم کسی حرفمونمیفهمه که دارم چی میگم .
بالاخره
بدون خیلی اذیت میشم از ناراحتیه تو.با این افزایش ساعات کاری که نور علی نورهم شد
دیگه دیرخونه میرسم وازین بابت دلگیرم.آخرین روز شهریور رو امتحانی وایستادم تا
ساعت 4:30 تا برسم خونه ساعت 6 شده بود نیایش کیپ کیپ بود.اومدم دیدم خوابی اینقدر
دلم گرفت که نگو اشک توچشمام حلقه زد .دست کشیدم به موهاتو دیدم خواب عمیقی هستی
.دلم یه عالمه برات تنگیده بود الانم که دارم مینویسم گریه ام گرفته.ساعت 6:15 بود
که بیدارشدی و کلی بداخلاق بودی از همون دقیقه ی اول گریه کردی و وایستادی به زور
زدن و گفتن اینکه پی پی دارم .گفتم :نوژا خوب بریم دستشویی اونجا پی پی کن .گفتی
:نه نمیام .
داشتن
اذان میگفتن پیش خودم گفتم ببرمت حیاط تا
حالت خوب بشه اونجا توپ تارا دختر همسایه رو دیدی ودوباره با گریه تارارو
صدا کردی .چندتا برگ خشک شده دادم دستت
گفتم :مامان ببین برگای پاییز رو صدای خش خش میدن اما دریغ ازینکه شما یکم سرگرم بشی.دوباره نق
زدی که بریم خونه.آوردمت خونه و مکعب هارو ریختم جلوت وگفتم بیا باهم برج بسازیم
کمی سرگرم شدی و دوباره نق ونوق.قرمز شدی وگفتی :پی پی دارم بردمت تو دستشویی گفتم بریم آب بازی .یکم اونجاهم زور زدی و گفتی
ندارم بریم.تا ساعت 8:20دقیقه تا آخر بزور شمارو نشوندم و دیگه نتونستی مقاومت کنی
و پی پی کردی و کلی جیغ زدی .اینقدر گریه کردی که به هق هق افتاده بودی .دلم آتیش
گرفته بود باکلی جیغ و هورا که آفرین دیدی مامان ترس نداره تموم شد بالاخره شستمت و اومدیم
بیرون .خیس
عرق شده بودم وشماهم بدتر ازمن.دیدم تا دیر وقت هم که خوابیدی تصمیم گرفتم که به بابایی
بگم مارو ببره پارک.
.به محض
اینکه نوژا پی پیشو کرد اینقدر سرحال شده بود که نگو انگار که تازه اول صبحه همش
درحال خنده وشادی .منم تا تونستم باهاش بازی کردم.بابا که اومد باهم رفتیم پارک و
حسابی تواون خلوتیه پارک بازی کردی.تازه به من میگفتی : حسنیه بیا سرسره بابا بیا
سرسره.تا ساعت 1:30 رسیدیم خونه وزودی خوابت برد.
امروز هم
برای اولین بار تو این دوسال بصورت کاملا اتفاقی باهات تلفنی صحبت کردم که اصلا
دلم نمیخواست باور کن گریه کردم صداتو شنیدم از قصد وقتی سرکارم بهت زنگ نمیزنم که
نکنه با شنیدن صدای من بهونه گیری کنی وتامن بیام خونه عزیز رو اذیت کنی.شاید الان
که داری این مطلبو میخونی فکر کنی من مامان سنگ دلی هستم ولی اصلا دلم نمیاد بخدا
صدای گریتو بشنوم.البته همه ی این حسها بین ما مامانا مشترکه ولی شایدمن یکم
حساستر هم باشم.فقط امیدوارم زودتربا این قضیه ی پی پی کردن کنار بیای وترست بریزه
که از نگرانی دارم دیوونه میشم وقصدهم ندارم که ازین دکتر به اون دکتر ببرمت
واذیتت کنن.توروخدا خوب شوعزیز دل مامان.
عکساتو
باهم ببینیم:چندتایی هم متفرقه:
یه روز که برده بودمت پارک تا یکم فعالیت داشته باشی بلکه شکت کار کنه دیدم که بالای پله ها وایستادی داری زور میزنی و معلومه که چقدر داری اذیت میشی
عاشق پریدن از پله هایی و هرجا که پله ببینی می پرسی:بپرم؟
عروسک خانم درحال دیدن شبکه ی پویا
اینم از هنر نمایی خاله هنگامه.جالبه تومدت ١٠دقیقه ای که نوژا زیردست خاله بود جیکشم در نیومد
عکسای اون شب که پارک رفتیم.پله های سرسرش خیلی غیر استاندارد بودو قشنگ یه بچه ی ٥ ساله بین اون فاصله ها جا میگرفت.نوژا بعداز چندبار که ما کمکش کردیم دیگه اجازه نداد دست بهش بزنیم و میگفت :خودم برم بالا
وروجک مامان حتما بالای سرسره تاب بازی میکنه و بعدا سر میخوره
من به فدای اون دوتا دندون خرگوشیت برم.
بعدا نوشت : به مدد فعالیت زیاد نوژا جون تا به امروز دیگه بدون گریه شکمش راحت کارکرده.من همیشه اولین سئوالم وقتی از سرکار برمیگردم از عزیز اینه که:شکمش کار کرده؟ اینقدر این مسئله برام مهم شده که نگو دغدغهی ذهنیم شده.دعا میکنم هرچی زودتر خوب بشی و با این مسئله به خوبی وخوشی کنار بیای ناز گلکم.