عکس نوشت
چند وقت بود که دوست داشتم یکسری عکساتو میزاشتم تو وبلاگ .ولی مگه اجازه میدی من به کارم برسم.از موقعی که میام از سرکار دستمو میگیری می گی : سی دی.2 ساعت هم که لب تاب روشن باشه صدات در نمیاد.خیلی بهش وابسته شدی و من دوست ندارم.تازگیها قایمش کردم که از تیر رس نگاهت دور باشه.آخه وقتی لب تاب روشن باشه دیگه سراغ بازی نمیری همش میخوای عکساتو ببینی و این وابستگی خطرناکه ومنفعلت میکنه .کمتر بازی میکنی وبیشتر چشمت اذیت میشه .الانم که مثلا وقت کردم شما خوابیدی.عزیزم یه موضوعی که این چند روز ناراحتم میکنه اینه که صبحهای زود بیدار میشی و وقتی میبینی من کنارت نیستم گریه میکنی تا دو الی سه ساعت بهونه گیر میشی.بخاطر همینم با اینکه ماه رمضون شروع شده وساعتهای کاری یک ساعت دیرتره اما من مجبورم که زودتر ازخونه بزنم بیرون تا بیدار نشی و منو ببینی.الهی دورت بگردم که اینقدر اذیت میشی.وقتی از بابا میشنوم که گریه میکنی خیلی ناراحت میشم و بی تاب برای دیدن روی ماهت .اصلا تمرکز ندارم و دوست دارم زودتر ساعت 3 بشه و توی این گرمای طاقت فرسا با 4تا ماشین تا مسیر خونه رو عرق ریزون و با دلشوره بیام پیشت .البته شماهم تازگیها برخلاف قبل ازم استقبال گرم میکنی و میپری بغل مامان .همینم باعث میشه خستگیم در بره وتمام دلشوره هامو فراموش کنم.اینم از عکسات:
اولین باری که واسه نوژاجون لاک زدم تو خردادماه بود
خانم گل من نمیخواد بابا علی (بابای من) دستشو بگیره و میخواد خودش از پله ها پایین بره .
در حال تعارف پاستیل دهنی به مامان
نوژا جونی ونیلا دختر داییش.نوژا جون به نیلا میگه نینا خانم و جالبه که کلمه خانم رو هیچ وقت از نیلا جدا نمدونه انگاری فکر میکنه جزیی از اسمشه و کلی باهم این دوتا بازی میکنند ونیلاجونم هم خیلی نوژا رو دوست داره .
نماز خوندن گلم روی صندلی نماز باباعلی
دختر عشق موبایلم.تازگیها از راه که میرسم سریع میگه : گوشیموبده.منم اطاعت امر میکنم .از اونجایی که موبایل بنده تو جیب شلوارم هست وقتی میدم دستش میگه: داغه فوتش کن خنک بشه
یکبارهم خودش رفت و صندلیه آموزشی رو آورود گفت بشینم جیش کنم اما با پوشک و شلوار.فکر میکنم نوژا آمادگی برای گرفتن از پوشک رو تقریبا کسب کرده گاهی اطلاع میده که من جیش دارم.البته اون موقع که اطلاع میده پوشک شده و هنوز خودم فکر میکنم خیلی زوده
نوژاوعطرین جونی دختر خاله ی من که الان 1 سال و 3 ماهشه
ای دختر بلاچه ی من.
اینجاهم داشت با در فرگاز که آیینه ایه خودشو نگاه میکرد که یکدفعه در فر باز شد و نوژا افتاد رو زمین
اینم غش غش خنده بعداز خوردن زمین .
بازم نوژاو نیلاجونی دو تا با محبت
اینجوری از سرسره میره پایین وعاشق اینکاره
اینم از یه کار خطرناک شیطون بلای خودم
دختر باسواد من داره کارت میخونه
یکی دیگه ازجنبه های مستقل شدن نوژا البته جوراب مامان فاطمه شو داره میپوشه.اینم بگم که نوژاجون خودش اکثر شلواراشو میپوشه و لباساشم همین طور.
قربون اون ژست گرفتنت بشم عزیزم
علوسک بازی نوژاجونی
تو این عکس میگه :هورا علوسک
همیشه این تابلو رو تکون میده و تاب تاب عباسی میخونه.البته بگم تابلو خیلی خیلی سبکه .این عروسکش هم دست نداره.یکبار دیدم وقتی داره باهاش بازی میکنه زد زیر گریه گفتم :چی شده نوژایی؟گفت: دست نداره.وای اینقدر دلم سوخت که نگو چقدر سعی کردم تا آروم بشه و دستشو براش پیدا کردم وگذاشتم روی عروسک
پای برهنه که تو پست قبل گفتم تو پارک بدون کفش راحت از سرسره بالا وپایین میره .تازه کلی کیف میکنه.قابل توجه آناهیتا جون مامان آرمیتا عسلی و سمانه جون مامان ستایش نانازی
اینم یه عکس از رفتن دوباره به دریاچه ی چیتگر که چند شب پیش بخاطر اینکه تا ساعت ٨ شب خواب بودی و میدونستم نهایت اگه بخوای شب بخوابی زودتراز ٢ امکان نداره.این شد که به بابایی زنگ زدم و گفتم که نوژا رو جایی ببریم که انرژیش تخلیه بشه که درنهایت رفتیم دریاچه .تا دریاچه رو دیدی گفتی:دریای بزرگ.
تازگیه هم تا تی وی رو روشن میکنیم میگی بزن شبکه ی دریا.بهش میگم مامان شبکه ی دریا نداریم ولی اصرار که بزن بزن شبکه ی دریا.
یه چیز جدید هم بگم تا تو ماشین بابایی می شینیم سریع میگی:دوست دارم من بیچاره (از محسن یگانه) رو بزار و ما باید تا آخر مسیرمون همین آهنگ رو گوش بدیم هنوز تموم نشده میگه: دوباره بزار.یه آهنگ دیگه ی مورد علاقه ی دخترم بری باخ منصوره که گوشیه منو میگیره و میگه : مامان بری باخ بزار
بعدا نوشت: از دوشنبه ٣٠ که از سرکار اومدم دیدم تنت داغه و شبش دیگه بیحال شدی و نق میزدی .بهت استا مینافن دادم ولی افاقه نمیکرد تا دم صبح که تو خواب شروع کردی به هذیون گفتن.وای اینقدر ترسیده بودم که نگو .همش دستمال مرطوب میزاشتم رو سرت و با اینکه زیاد خیس نبود سریع از خواب می پریدی و دستمال رو پرت میکردی یه طرف دیگه اشتها هم اصلا نداشتی.منم دیگه سه شنبه ١ مرداد نرفتم سرکار .چون اگر میخواستم برم که دیگه دل تو دلم نبود.بزور بهت استامینافن دادیمو وهم چنان بیحال تا بعدازظهر بردیمت بیمارستان میلاد .دکتر تا معاینه ات کرد گفت:گلوش خیلی چرک داره.یه سفکسیم نوشت و دیفن هیدرامین و و پماد برای پاهات که اگزما شده. ومتاسفانه شما خیلی بد دارویی و همه ی سفکسیم رو که با سرنگ بهت میدیم رو بیرون میریزی اما خداروشکر امروز که ٢ مرداده حالت خوب بود وتبت قطع شد و سوپ خوردی .خداروشکر که بهتری عزیز دلمون تویی اگه مریض بشی واقعا همه ی برنامه ی زندگیمون بهم میخوره.بابایی دیروز عصر بخاطر شما اومد خونه و نرفت مغازه با اینکه مشتری داشت ولی موندو داروهاتو داد.امروزم تا ساعت ١ بعدازظهر خونه بود تا شما یه کم حالت خوب شد رفت مغازه.بدون که دنیای من وبابایی هستی و عاشقانه می پرستیمت کوچولوی نازم.
فردا ١٦ ماه مبارک رمضانه.وشما دقیقا ٢ سال پیش تو هم چین روز مبارکی بدنیا اومدی .تولد قمری ات مبارک عزیز دلمون