نوژای 23ماهه ی من
اینروزا کلی با نوژا مشغول وسر گرم هستم .شیطون
بلایی شده که نگو .با حرفاش بهم شوک وارد میکنه .خداروشکر که عسل خانم من حرف زدنش
دیگه کامل شده.جنب وجوش و شیطونیش در حد اعلا هست .کلی خستگی ناپذیره دخترم.
شبها دیر میخوابه و روزا اصلا نمیخوابه.من موندم این همه انرژی رو از کجا
میاره که تمومی هم نداره.عاشق حرف زدناشم.تازگیها یاد گرفته میگه: نوژاعشق
مامانه نوژا عمر مامانه . واسه خودش زمزمه
میکنه.خونه ی مامان فاطمه که بود به مامان گفته بود : به حسنیه زنگ بزن .دلش برام
تنگ میشه.البته بگم 2 روزی بود که مریض بودم و پیشش بودم عادت کرده بود بهم .خدا
رو شکر تو این 2 روز دختر خوبی بود ومنم
استراحت کردم.
این روزا دخترم مخالفتهاش رو با کلمه نمیخوام
ابراز میکنه .کافیه کاری رو ازش بخوام که مطابق میلش نباشه خیلی صریح ومحکم میگه :
نمیخوام .منم واقعا میمونم چیکار کنم هرچی براش توضیح میدم مرغ خانم یه پا داره.
لباساشو خودش در میاره و از اینکه میتونه
اینکارو به تنهایی انجامش بده کلی خوشحال میشه .وقتی لباسشو در میاره محاله ممکنه که همون موقع دوباره بپوشه و همش جیغ
میزنه واین ور و اونور میره و میگه :مه مه
دارم 2 تا دارم. کلی با این کارش میخندیم.
از روز شنبه 22تیر ماه هم دوباره یبوست خانم
شروع شده و کلی زور میزنه و خودش رو نگه میداره و مامان فاطمه تا پاهاشو از هم باز
نکنه پی پی نمیکنه اونم با غش و ضعف.
موندم چیکار کنم دکتر قبلی بهش پارافین خوراکی داده بود که این چند روز هم مرتب داریم
بهش میدیم ولی اثر نکرده .خلاصه کلی حالم گرفته میشه و خستگی توتنم میمونه.دیروز
بردمش دکتر خودش که چند وقته پیشش نرفته بودیم.کلی وسایل بازی داره و بچه ها سرگرم
میشن.با شیرین زبونیهاش وهراهی با نوزادا که نق ونوق میکردند کلی همه رو به وجد
آورده بود.منشیه میگفت چقدر نوژا بزرگ شده و از بچگی در اومده .بهش گفتم : نوژا
هنوز تو جو اینجاست و نمیدونه اومده دکتر حالا بزار بریم داخل اونوقت ببینم نظرتون
دوباره همینه؟تا وارد اتاق دکتر شدیم چون خانم دکتر لباس سفید هم نپوشیده بودند
بازهم خانم نفهمید کجاست ولی وقتی نوبت به معاینه کردن رسید خانم مطب رو گذاشت سرش.به دکتر گفتم که
دوباره یبوستش شروع شده گفتندکه الان فصل
انجیره بهتره که مولینکسش کنی بعد بهش بدی پارافین رو هم بهش بده .نوبت به قدو وزن
رسید که نمیدونید چیکار کرد این خانم .قدش 83 و وزنش 11کلیلو بود که دکتر گفت بد
نیست .یه چند تا عکس هم با موبایلم ازت گرفتم
که میزارم.
نوژااز افعال سوم شخص خیلی استفاده میکنه مثلا
وقتی پتوشو میخواد میگه : پتوشو بده یا دستشو بگیر یعنی دستمو بگیر.چند روزه که
یاد گرفته دست میکشه رو سرش و هی میگه نازه.ماهم باید بگیم آره عزیزم نوژا نازه .نمیدونم چرا اینقدر دوست داره
این کلمه رو بگه و تایید بگیره.
به لب تاب و موبایل بنده خیلی وابسته شده تا از
اداره میام خونه بهم میگه : نوژا .یعنی موبایلتو بده منم بهش میگم : مامان تو جیبم
بوده داغه . میگه : فوتش کن خنک بشه .حالا منم خسته با صورت لپ گلی بدون اینکه
لباساموعوض کنم باید موبایل رو واسه خانم
خنک کنم.
پروژه ی بعداز موبایل اینه که میگه : حسنیه سی
دی ببینم .منظورش دیدن لب تابه عکساش وفیلمهاش. این رو هم بگم این دو روز رو که
خونه بودم بعد از مدتها خانم خانما بهم گفت : مامان .وای چقدر لذت بخش بود .ولی
چند روزه دوباره تغییر نام دادم و دوباره شدم حسنیه.کلا عاشق لب تاب شده و همه ش
دوست داره روشن باشه.
عزیز دل مامان وقتی میریم پارک بصورت برعکس از سرسره میاد پایین و خیلی کیف میکنه
تازه خانم تو پارک حتما کفشاشو در میاره و پای برهنه تو پار میدوه و هر چقدر هم
بگیم که پاهات زخم میشه اصلا گوش نمیده.
از روی میز تو اتاق خواب خونه ی مامان فاطمه
اینا میره بالا و برق رو روشن میکنه.بهش میگم
نوژا جون خطرناکه میفتی اما خودش کلی کیف میکنه.
شبها هم باید عروسکشو بغل کنه تا بخوابه و اگر
از دستش بیفته پشت سر هم میگه : عروسکه من عروسکه من.تمام شعرها ولالایی های موقع
خوابیدن رو دیگه حفظه و در حال چرت زدن بامن میخونه.یه شبایی هم میشه که میمونم
دیگه واسش چی بخونم .دوست ندارم شعر تکراری براش بخونم اما خودش خیلی لذت میبره.
با شروع ماه رمضان هم خدا خیرشون بده دوباره
برنامه ی عموپورنگ شروع شده و نوژا هم که عشق عمو پورنگه و با شعرشاشون همراهی
میکنه و شادی میکنه.چقدر خوبه ساعتش که دیگه قرار نیست نوژا بره بیرون .تا برنامه
اش تموم شه هوا کم کم تاریک میشه.یواش یواش داره تولدش نزدیک میشه یعنی کمتراز ا
ماه دیگه البته تولد قمریش که 16 ماه
رمضان هست نزدیکتره.برای تولدش فعلا برنامه ای ندارم و نمیدونم اصلا قراره چیکار
کنم و تا الان یه تصمیم جدی برای این موضوع نگرفتم.
این روزا قراره که یه تحول عظیمی تو زندگیمون رخ بده .امیدوارم
بتونیم هر 3تامون باهاش کنار بیایم .مخصوصا تو گلم که میدونم برات سخته. برای من
وبابا هم خیلی خیلی سخته اما چه میشه کرد
بالاخره که باید این پروژه تو زندگیمون از یه جا شروع میشد دیگه .البته تو یه پست
رمز دار قراره برات کل ما وقع رو شرح بدم گرچه از پست رمز دار خوشم نمیاد.ولی باید
بدونی چطور همه با عشق بسیج شدند و کمکمون
میکنن تا بزرگ بشی .واقعا خدا خیلی منو تو رو دوست داره که خانواده های خوبی
نصیبمون کرده هم مامان وبابای گلم وهم
خانواده ی شوهرم که پروانه وار دور نوژای ناز میگردند و ازش مراقبت میکنند.
چند تا عکس متفرقه که پستم بدون عکس نباشه:
رفته بودی پارک با مامان فاطمه و دوستاش
اینم عکسای مطب که با موبایل گرفتم:
جالبه به این پسر گل میگفتی :نی نی اونم کلی شاکی که من نی نی نیستم امیر رضا هستم