3تیر 92و دریاچه خلیج فارس
عزیزدلم نمیدونم از کدوم حرفت یا از کدوم کارای جدیدت بنویسم.همین رو بدون که خیلی بزرگ وعاقل شدی ومن خیلی خدارو شکر میکنم که گلی مثل شما رو دارم .دیوونه وار میخوامت و همه حرکات ورفتارات حتی صحبت کردنات برام شیرین ودلنشینه.اینروزا خانم گلم من شیطون شده در حد لالیگا .وقت نمیکنم به وب دوستام سربزنم وقتی که خونه ام .از اینترنت اداره استفاده میکنم و بهشون سر میزنم .ابدا اجاز نمیدی که وارد نت بشم اگر هم لب تاب رو روشن میکنم دائم میگی:نوژا یا رهام (اسم پسرخالتو )که باید فیلم یا عکس مربوطه رو برات بزارم .شیرین زبون هم شدی که نگو .کارات خیلی بامزه هستند و واقعا وقتی حرفی میزنی وکاری میکنی که نشون میده بزرگ شدی همون موقع خدارو شکر می کنم..با عروسکات خیلی قشنگ صحبت میکنی و یه موقع هایی دیدم لباستو میزنی بالا که مثلا بهشون شیر بدی نازشون میکنی و میگی :قشنگم بخواب و کمرشون رو ماساژ میدی.روزی هزاران بار گوشیه منو میگیری وعکساتو فیلماتو میبینی .منی که گوشیهامو تا الان سالم نگه میداشتم حالا از دست شما اصلا دیگه امکان نداره ٢ ماه دیگه کار کنه دیروز دیدم یکی از دکمه هاش کار نمی کنه.
وروجک من خیلی کارای خطرناک دیگه هم میکنه مثلا رو دسته ی مبل می شینه و قاه قاه میخنده هرچی می گم نوژا خطرناکه میفتی اصلا گوش نمیده.خیلی علاقه داره که از پله ها بره بالا و پایین و تو این کار هم تبحر لازم رو کسب کرده اما من همش میترسم که بیفتی.کار بدی که تازگیها یادگرفتی واصلا ناراحتم میکنه شدید دست بزن پیدا کردی .منو میزنی میگی: گریه کن اولا تا گریه ی الکی میکرد با حالت نازی میگفتی: حسنیه حسنیه.اما الان دیگه از گریه های الکی من خبری نیست میگی: گریه کن .چرا گریه کن. اینکارت حسابی عصبانیم میکنه اما خدا کنه زود گذر باشه.به عروسکت میگی: تل بزنم خوشگل بشی ناز بشی.وای که واسه این حرف زدنات میخوام بخورمت کلی حال میکنم با این حرف زدنات.فکر میکنم تا حدود ١ماه ونیم که مونده به تولدت دیگه توحرف زدنت کامل بشه عسلم.به مامان فاطمه(مامان خودم) خیلی وابسته ای دائم با اینکه کنارشی صداش میزنی مامان فاطمه چند بار میگی و هربار مامان هم میگه : جونم چیه .انگار میخوای ٢٤ ساعته در کنارت باشه واین مشکل تازه ای که ایجاد شده اینه که تا میایم خونه ی عزیز اینا بغض میکنی وگریه وسفت منو میچسبس ویه بند میگی : مامان فاطمه.اعصاب منو بهم می ریزی.حتی گاهی نصفه شب هم از خواب می پری و با گریه میگی مامان فاطمه.از تعطیلات بگم که روز دوشنبه ٣ تیرماه همراه بابا بردیمت دریاچه خلیج فارس خیلی بهمون نزدیکه .با اینکه ساعت ٦:٣٠ راه افتادیم بازم محوطه ی بازیش آفتاب بود اما به قول معروف یه دل سیر بازی کردی .اینقدر از بازی کردنت وخوشحالیت لذت میبرم که نگو.حالا بریم سراغ عکسا:
وای قربون اون خنده وشادیت بشم من
اینم نمای نزدیک از نوژای من
چون با شکم وپشت رو از سرسره میای پائئن شکمت سوخت
وای از گرما که گل دخترم لپاش گلی شده .خیلی هم تشنه بود .اونروز اصلاغذا نخورده بودی
تا از سرسره اومدی پایین کش سرت رو باز کردی وتلاش من برای دوباره بستش به نتیجه نرسید اینم از موهای آشفته ی خانومی
وقتی چمنها رو دیدی از خستگی خودتو انداختی زمین
گیر داده بودی به شیلنگ آب و می خواستی آب بازی کنی
یه قسمت پارک هم جمعیتی وایستاده بود که نگو از اول میدونستم اون قسمت فواره ی موزیکال داره و بابا گفت ببریمش اما من چون لباس برات نیاورده بودم گفتم :نه اما از بابا اصرار که حتما ببریمش
هیجانزده شده بودی که نگو
بعدا وارد شدی و کلی آب بازی کردی منم چون خیلی نزدیک بودم برای عکاسیب خیس آب شدم ولی شادیه شما برام دنیا دنیا ارزش داره
تاز این همه ذوقت و اینکه جیغ بنفش میزدی بچه های اطرافت خنده شون گرفته بود و وایستاده بودند وبه کارات نگاه می کردند
عاشق این عکست شدم مامانی