22ماهگی + عکس نوشت تعطیلات خرداد92
نوژای نانازم تعطیلات خردادماه خیلی بهمون خوش گذشت رفتیم مسافرت وتقریبا میتونم بگم اولین سفر بعداز ١ سالگیت محسوب میشد.فکر می کردم توی ماشین خیلی اذیت بشی اما برخلاف تصورم خانمی بودی که نگو.دوشنبه ١٣ خرداد ساعت ٧ بعدازظهر حرکتمون به سمت کاشان بود .خوشبختانه سریع حرکت کردیم و معطل نشدیم.خاله ها و مامان جونم هم بود و مطمئن بودم کلی خوش میگذره.
از اونجایی که به مامان جونم خیلی وابسته هستی فقط یکریز میگفتی : مامان فاطمه که ایشون هم اومدند تو ماشین ما و تقریبا می تونم بگم کل سفر همراه ما بودند وکلی من حال کردم که تو خوشحالی و من راحت.
بالاخره ساعت ١٢:٣٠ رسیدیم و شماهم با رهام جون پسرخاله عزیزت کلی پر انرژی شروع کردی به بازی .از اونجا که عاشق آب بازی هستی کل عکسات مشغول آب بازی کردنی .کلی هم کات کردم ببخشید.
٣شنبه ١٤ خرداد ٩٢:
اولین روز رو رفتیم آبشار نیاسر اما چون سراشیبی فوق العاده زیادی داشت من نرفتم شما با مامان فاطمه رفتی بالا .راستی یادم رفت بگم دوربینم تو مسافرت خراب شد و عکسا رو از دوربین خاله هنگامه گرفتم بخاطر همینم با تاخیر عکسارو میزارم .اگه دوربین دست خودم بود که لحظه لحظه از کارات عکس می گرفتم اما نمی شد.
قربون اون خوشحالی کردنت برم
کلا با گلسر مشکل داری و میخوای از سرت بازش کنی .
بعداز آبشار نیاسر راهی مشهد اردهال شدیم و کلی اونجا هم بازی کردی و خوشحال بودی .نمیدونی چقدر خوشحالیت بهم آرامش میده عزیزم
زیارتگاه خیلی خوبی بود همون جایی که کلی بهم آرامش میده و شیطونی شما هم کلی گل می کنه
الهی فدات بشم که حرم دربست در اختیارت بود وخیلی واسه خودت میچرخیدی وشیطونی میکردی
واسه خودت می دویدی و روی فرشها میخوابیدی و میخندیدی
آرامگاه شاعر بزرگمون سهراب سپهری هم کنار حرم بود
نمی ایستادی تا ازت عکس بگیرم تا آقایی مهربون به کمکم اومد و بهت شکلات دادتا بایستی و عکس بندازی
کل جمعیت حاضر رو معطل کردی که عکس بندازیم تا آخر رضایت دادی و اومدی کنار
٤ شنبه ١٥ خرداد٩٢:
وقتی تو نیاسر بودیم مامان جون گل محمدی خرید و پس از شستن مراسم گل غلتان برای شما وپسر خاله جونت امیر مهدی تو خونه شروع شد خیلی خوب بود وکلی گلهارو به اطراف می ریختی و لی لی لی میکردی .نمی دونم اینکار رو کی یاد گرفتی
بعدازین مراسم رفتیم روستای زیبا وتاریخی ابیانه چقدر جای زیبا وقشنگی بود مخصوصا جاده اش خیلی زیبا بود .شما دائم بغل خاله هانیه بودی و کلا از جمع ما جدا بودی ونتونستم اونجا زیاد ازت عکس بندازم
اینجا رفتیم برات لباس سنتی بگیرم اما اندازه ی شما نداشت .از خستگی هر جا که پیدا میکردی می نشستی
٥شنبه ١٦ خرداد٩٢:
تو این روز رفتیم بازار سنتی کاشان و گرما هلاک شدیم داخل بازار حمام قدیمی وسنتی وجود داشت .جالب بود که برای دین یک فضای کوچیک ورودی میگرفتند .
کم مونده بود بیفتی داخل حوض
بعداز بازار رفتیم باغ فین کاشان که بشما مخصوصا خیلی خوش گذشت چون از اول تا آخرش توی آب بودی
مامان به فدای او گفتنت بره
نوژاجون وپسرخاله رهام
عزیزم انشاله سفرهای بعدی وهمیشه لبت رو خندون ببینم.در ضمن ٢٢ ماهگیت هم مبارک باشه .عزیزم در پستهای بعداز شیرین کاریهات مینویسم حتما قول قول