اولین زیارت رفتن نوژا جونی
نوژای نانازم برا اولین بار رفتی زیارت.تا الان اصلا فرصت نکرده بودیم که ببرمت با اینکه خیلی بهمون نزدیکه اما قسمت نشده بود که بریم.چهارشنبه 25 اردیبهشت با عزیزم جون ساعت 6:30 عصر تصمیم گرفتیم که بریم میخوام بگم که اصلا با برنامه ریزی قبلی نبود.خیلی دوست داشتم بعد از مدتها یه جایی برم که توش آرامش احساس کنم بخاطر همین هم تا عزیز پیشنهاد داد سریع قبول کردم اما از شما می ترسیدم که نتونی اونجا وفضای سکوت وعبادت رو تحمل کنی ولی برعکس انتظارم خیلی خوب بودی .امامزاده ی خلوتی هست وشما برا خودت حسابی جلون دادی وشیطونی کردی .البته خیلی اونجا نموندیم چون هوا داشت تاریک میشد وبدون هماهنگی با خانواده اومده بودیم می ترسیدیم که نگرانمون بشن.خلاصه عزیزم با اینکه تایم کمی رو اونجا بودیم ولی اون حس آرامش اومد سراغم .
از عزیز قول گرفتم اگر بازم فرصت شدحتما دوباره بریم و این دفعه زمان بیشتری رو اونجا باشیم.من که واسه اون روز لحظه شماری میکنم.عکسا هم به این خاطر بیکیفیت هستند که با دوربین گوشیم انداختم و فکر نمیکردم که اصلا لازم باشه دوربین عکاسی ببرم .
تا این دعای سلام رو دیدی دستت رو گذاشتی رو گوشت و گفتی:اذانه
یادم رفت که بگم عاشق پرچم کشورمون هستی و تا تو اتوبان یا هرجای دیگه می بینیش میگی :ایرانه
از ذوق ببین چطوری داری میدویی .منم که همش بهت میگفتم : نوژا نیفتی.حالا ورد زبونت شده نیفتی از هرجا بلندی می خوای بری همش به خودت میگی:نیفتی
اینجا هم رفتی سر قبر شهدای گمنام و خلاصه ول کن نبودی
بهت گفتم : نوژا بریم تو بعدا میای ولی کو گوش شنوا اصلا اگر به حال خودت میزاشتیم تا صبح روی اون سکو بودی تازه چند مرتبه هم دراز کش شدی رو قبرشون
حرم رو سفت گرفته بودی و اجازه نمیدادی دستتو بگیریم تا دستتو میگرفتم جیغ می زدی .و توجه همه رو به خودت جلب میکردی.وقتی وارد شدیم خانمی نشسته بود و اجازه عکاسی رو نداد البته یه نوشته هم اونجا بود که نباید عکس وفیلم بگیریم من هم همه رو یواشکی گرفتم اما چون فضاش کلا خلوت بود از تیررس نگاه اون خانم دور نموند این پنهان کاریه من.وقتی دید فقط از شما عکس می گیرم دیگه نگاهمون نکرد
بغل عزیز بودی و داشتی پول می انداختی داخل حرم
خانمی نذر نون پنیر سبزی کرده بود ویکی هم بشما داد .برام تعجب برانگیز بود که با چه اشتهایی میخوردی چون پنیر رو زیاد نمیخوری و با سبزی خوردن هم اصلا جور نیستی
یه خانم دیگه هم بهت تسبیح داد وشما مشغول بازی با اونها بودی
این یه عکس نصفه ونیمه از حرم
در آخر هم اصلا دلت نمیخواست بیای بیرون وبا گریه آوردیمت .بهت گفتم :نوژا بای بای کن دوباره میایم و چقدر بنظرم مظلومانه خداحافظی کردی .حتما بازم می ریم عزیزم.در ضمن زیارت قبول عزیزدل مامان