نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

برای نوژاجونم

ویروس لعنتی

1391/12/14 14:27
نویسنده : مامان حسنیه
625 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم ١٢ و ١٣ اسفند ٩١ یکی از نحس ترین روزای عمرم بشمار رفت.خانم گلم بیمارستان بستری شد.الهی من برات بمیرم که اینقدر گریه وناله کردی.

نوژای نازم ١٢ اسفند که از سرکار اومدم خونه دیدم بازی میکنی ولی اصلا حال نداشتی تا اینکه از ٧ شب به این طرف شروع کردی به استفراغ.تصمیم بر این شد یه درمانگاه ببریمت بماند تا اونجا برسیم چقدر حالت بهم خورد وکلی تو نوبت بودیم.وقتی دکتر معایت کرد گفت مشکوک به عفونت هست.یه آمپول ضد تهوع هم برات نوشت وگفت اگر بازم بالا آورد بیارینش آزمایش بنویسم.تا اوردیمت خونه خوابیدی و یکم شیر بهت دادم و خوابت برد .٦ صبح بود که دیدم بلند شدی و کل شیر رو بالا آوردی.بعدش خوابیدی صبح ساعت ١٠ بیدار شدی تقاضای اب کردی .بهت دادم هنوز نرفته پایین دوباره استفراغ.کاملا بیحال بودی .ساعت حدود ٢ بود که بردیمت بیمارستان میلاد بخش اورژانس کودکان خانم دکتر تا دیدت و دهنتو نگاه کرد گفت :ویروس وارد بدنت شده.باید سرم وصل کنه اگر وصل نکنه بچه خوب نمیشه اونم باید ٥ ساعت زیر سرم باشه.از اونجایی که تمدید دفترچه ی بیمه ات تموم شده بود بیمارستان قبول نمیکرد کهشما رو بخش اورژانس بستری کنه.تصمیم گرفتیم ببریمت بیمارستان پیامبر.خلاصه رفتیم اونجا وسریع بخش اورژانس وآماده ی رگ گیری.یک پرستار مرد اونجا بود که از شما میخواست رگ بگیره منم از اون اولش گریه کردم اومدم بیرون تا صدای گریه هاتو نشنوم آقا پرستاره گفت :نمیتونم ازش رگ بگیرم باید بره بخش اطفال.خداییش هم اذیتت نکرد یک بار بیشتر امتحان نکرد بردیمت بخش اطفال و اونجا شمارو از ما گرفتند وگفتند توی اتاق نیایید چون بچه شمارو ببینه بیتاب تر میشه.خلاصه عزیزم ٤ نفر بردنت تو اتاق ومنم اشک وگریه.داشتم دیوونه میشدم صدای ضجه هات اینقدر بلند بود که نمیشد ازش گذشت بالاخره بعد از ٢٠ دقیقه تلاش گفتند چون آب بدنش کم شده رگها خوابیده روی هم هستند و نمیشه ازش رگ گرفت ببریدش بخش ویژه ی نوزادان و اونها حتی مویرگ رو هم میتونند میتونند بگیرند.وای که چه حالی داشتم من بچه ام بعد این همه وقت وسوراخ شدن هنوز رگش پیدا نشده بود با هر مکافاتی بود بخش ویژه رفتیم واونجا هم شما رو از ما گرفتند و بردند.خدا میدونه که چی بروز من گذشت .بعد ٤٠ ذقیقه تونستند برات رگ پیدا کنند. خیالم راحت شد بردیمت همون اورژانس و خوا بوندیمت روی تخت.

اینقدر گریه کرده بودی که زود از حال رفتی و خوابیدی .کم کم شروع کردی تب کردن.هر چند دقیقه یکبار از خواب می پریدی و ناله هر کسی هم میومد طرفت گریه و زاری .تا ساعت ١ که سرمت تموم شد دکتر اومدم بالا سرت و درجه گذاشت و دید تبت ٣٩.٥ هست به من گفت خانم احتمال تشنج داره .ویروس وارد معده اش شده بایددوباره آنتی بیوتیک بزنیم و ضد تهوع.بعد به پرستار گفت ببینید رگش سالمه یا نه؟من گفتم :نه آقای دکتر فکر نمیکنم .وبازهم مارو بیرون کردند و از همون جاهایی که قبلا سوراخ کرده بودند داشتند رگ میگرفتند.دوباره گریه و جیغ شما گوش منو پر کرده بود ٣بار دوباره سوراخت کردند اما نتونسند کاری کنند آخر سر گفتند خانم بچه رو ببر خونه دارو استامینافن هر ٤ ساعت یکبار بهش بده و چرک خشک کن هم هر ١٢ ساعت یکبار چون بچه الان رگ سالمی نداره اگر بفرستیمش بخش نوزادان بازم اذیتش میکنن. اگر بردید خونه دوباره حالش بد شد بیارینش.خلاصه من کمی خوشحال شدم که بالاخره اجازه ی خروج از بیمارستان رو بهمون دادند.الحق که کادر پزشکی شون خیلی صبور بودند وکلی دلداریم میدادند که گریه نکن و ازین حرفا تازه برای نوژا جونم هم با دستکش یه موش درست کردند.اومدیم خونه ساعت نزدیکهای ٣.٥ بود .داروشوبهش دادم یکم شیر درست کردم که اونم با اشتها خورد.حالا از صبح تا حالا بهتر شده این دخمل سوراخ سوراخمون.یکم بلند میشه و راه میره اما حال نداره.الانم خوابیده .البته از صبح تا بحال اسهال هم داره که چون دکتر بهم گفته بود زیاد جای نگرانی نداره.الهی مامان فدای بدن آبکش شده ات بره با موبایلم چند تا عکس ازت انداختم که شد میزارم.الهی هیچ بچه ای مریض احوال نشه . خیلی برای پدر ومادر سخته که ببینه جگر گوشه اش مریضه .عزیز دل مامان الهی همیشه سر حال وشاد ببینمت و هیچ وقته دیگه راهیه بیمارستان نشی  عسلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان تاراو باربد
14 اسفند 91 14:32
بلا دوره انشالا طفلکم چقدر اون و شما اذیت شدید
ایشالا که دیگه همچین چیزی پیش نیاد
خدا قوت مامانی
ببوس دخمر گلمون رو


مرسی واقعا پدرم دراومد از بس گریه کردم
مامان انیسا
14 اسفند 91 15:28
وای حسنیه جون خیلی ناراحت شدم هم به شما هم نوژا جون خیلی سخت گذشت!امیدوارم هرچه زودتر دختری سالم و سرحال بشه


مرسی سارای خوبم
مامان عبدالرحمن
14 اسفند 91 20:33
سلام عزیزم بلا بدورباشه انشاالله خوب میشه خودتوناراحت نکن
درکت میکنم منم پسرم از شش ماهگی که بدنیا اومده تاچندماه پیش دچاراسهال شدیدبود


منون عزیزم
مامان ثمین
15 اسفند 91 14:56
عزیزم انشاله زودترخوب بشی چقدرناراحت شدم که گریم گرفت
ثمین منم مهرماه به این وضع دچارشدو2روزبستری شد بدترین ونحسرین روزابود
خاله جون انشاله همیشه سالم وسلامت باشی


مرسی از همدردیت.نمیدونی چه اوضاع واحوالی داشتم من
مامان آناهیتا
15 اسفند 91 19:25
الهی مامان مهربون خیلی ناراحت شدم الهی بمیرم چقدر اذیت شد. خیلبی سخته برای مادر و پدرها بچه ها رو تو بیمارستان ببینند .
امیدوارم هر چه زودتر حالش خوب بشه


خدانکنه عزیزم روزای بدی برا هر دوتامونه
اوتادی
15 اسفند 91 19:43
سلام دوستم ایشالا دختر گلت زودی خوبشه .دلمون واست تنگ شده، تو اداره جات خالی.ایشالا همیشه درکنارهم شاد وسلامت باشید


عزیزم مرسی از محبتت می بوسمت .منم دلم براتون تنگ شده
شقایق مامان آرشا
15 اسفند 91 21:38
آخه اییی چرا اینجوری شد ؟عزیز کوچولو من ایشالا هیچ وقت دیگه مریض نشی
مامان پارسا
16 اسفند 91 23:16
آخی عزیزم اشک تو چشمام جمع شد امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه تا مجبور بشن رگشو بگیرن واقعا وحشتناکه . دقیقا یاد دو هفته پیش پارسا افتادم .


ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم.حس وحال بدی بود عزیزم
مامان آوينا
18 اسفند 91 15:10
آخي عزيزم خيلي ناراحت شدم حتي خوندن اين مطالبم زجرآوره .ايشالا زودتر خوب خوب بشه و ديگه مريضي سراغش نياد
الهي بميرم واسه نوژا جون كه اينقدر اذيت شده


خدانكنه ممنون عزيزم
سجاد
1 اردیبهشت 92 23:50
سلام
با کلیپی از نماز خوندن سجاد کوچولو آپممممممممم

منتظرتونیم


اومدم