26 آذر 91
عزيزم ديشب كه بابا جوني(باباي بابا)اومد دنبالمون كه بريم خونه برف سنگيني ميومد.شما هم از ديدن برف خيلي لذت ميبردي وذوق زده همش مي پرسيدي اين چيه؟ منم ميگفتم : برفه عزيزم.وشما مدام سئوالتو تكرار ميكردي.بعد بهت گفتم :نوژا برف سرده.شما هم گفتي: داااغه.منم ميخنديدمو ميگفتم :نه مامان شوفاژ داغه برف سرده.خلاصه كلي با سرده وداغه ي شما سرگرم شديم.رسيديم تو خونه ديدم برف كامل نشسته حيفم اومد ازت عكس نندازم.اما بخاطر اينكه حياط تاريك بود عكسا هم خوب نيفتاد.اينقدر خوشحال شدي كه نگو باباجوني دستتو گرفته بود كه نيفتي ولي شما مي خواستي خودت مستقلا روي برف راه بري.عزيزم من خودم برف بازي رو دوست ندارم ولي از ديدن اين همه ذوق شما به وجد اومده بودم.اينم از عكسات:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی