خبرهای خوب وبد
سلام گل مامان .امروز ساعت ٣ که تو اداره بودیم خبری بس خوش حالمان را دگرگون کرد اونم تعطیلی ١٤ و١٥ آذر یعنی فردا وچهارشنبه بود.وای نمیدونی چقدر خوشحال و مسرور گشتیمیعنی اینکه من ٤ روز تمام پیش گل دختری هستم و این خودش خیلی خوبه وقت دارم که کلی باهات بازی کنم وآموزش بدم.
خبرخوب بعدی اینکه هشتمین دندونت هم از بالا سمت چپ بالاخره ذراومد.مبارکت باشه عزیزم .البته دندونهای آسیابت هم سفید شده وشما هم تمام مدت دستت تو دهنته.
و حالا میرم سراغ اتفاق بد:
من وشما هر روز بعداظهرباهم مشغول شعر خوندن میشیم وکلی هم ذوق میکنی ودست میزنی .داشتم برات شعر عموپورنگ رو میخوندم و شما هم میخندیدی و طبق معمول عادتت پتو دستت بود وذوق میکردی کنار تخت وایستاده بودی که یه لحظه از سر شادی وذوق سرتو برگردوندی و افتادی زمین من دیدم که سرت خورد به تخت .یک لحظه ی کوتاه تو شوک بودی بعد دیگه نفست بند اومد وسیاه شدی من اومدم جلو بغلت کردم وگفتم نوژا مامان چی شده؟ که یکدفعه دیدم دهنت پراز خونه.وای چه صحنه ی بدی بود سریع بغلت کردمو بردمت دادم به باباجونیت(بابای بابایی)
الهی بگردم مگه گریه ات بند میومد.یک لحظه دیدم لباسم که سرتو گذاشته بودی روش پر ازخونه.دیگه شک ام به یقین تبدیل شد که بله دندون خانمی شکسته.شاید ٤ بار باباجونی دهنتو با آب شست اما هر لحظه انگار خونش بیشتر میشد من که حسابی دستو پامو گم کرده بودم وتنم می لرزید .اشک میریختم ونگاهت میکردم ولی معلوم نبود لبت زخمی شده یا دندونت .خلاصه بعد از ٤ بار آب کشی خونش بند اومدوخدا روشکر دندونت چیزی نشده بود لبت زخمی شده بود عزیز بهت یک بیسکوئیت مادر داد وآروم شدی ولی لبت ورم کرده بود.الهی من به فدات آخه چرا اینقدر بلا بسرت میاد عزیزم؟؟؟؟البته بقول مامانم که میگن بچه تا زمین نخوره بزرگ نمیشه یکم آروم شدم.نمیدونم که کم کاری از منه یا این ضرب المثل واقعا صادقه؟
بگذریم عزیزم امیدوارم تعطیلات خوبی رو باهم پشت سر بزاریم