پروژه ی پوشک گیرون +تولد آرمیتا جون
اینروزها بشدت درگیر توام .پروژه ی پوشک گیرون
شروع شده من همش دنبالتم.بعداز 2هفته هنوز جیشتو نمیگی.گاهی پشیمون میشم که چرا
شروعش کردم.آخه چند وقت پیش پاهات بدجور سوخته بود کرم دیگه اثر نمیکرد شماهم دائم
میگفتی: میسوزه.منم که کلا با یه آه وناله ی شما دلم میلرزه.بردیمت بیمارستان
میلاد ودکتر تا نگاه کرد گفت: قارچ گرفته.باید باز باشه و خشک.همین باعث شد استارت
پوشک گیرون زده شد.این 2 هفته خیلی همه جارو آبیاری کردی.ولی یه موقع ها هم همکاری
میکنی .نیم ساعت به نیم ساعت میبریمت دستشویی.به خاطر همین پروژه فعلا از پارک
رفتن خبری نیست .دلم نمیخواد که حالا که سفت وسخت شروع کردیم به این راحتی همه چیز
یادت بره.از همه بیشتر روز تولدت خرابکاری کردی و به محض اینکه شلوارتو عوض
میکردیم جیش میکردی.نمیدونم من کم طاقت شدم یا واقعا نمیخوای همکاری کنی؟ به هر
حال من که کوتاه بیا نیستم.
دیشب بهت میگم نوژا جیش داری ؟ برای اولین
بارگفتی: نه اصدن ندارم.منم اینقدر خندیدم که نگو بغلت کردم وبوست کردم(این جمله
رو تو وب آرمیتا جونم هم خونده بودم و خیلی خوشم اومده بودو فکر نمیکردم نوژاهم
بگه).
میریم دستشویی میگم :نوژا جیش کن آفرین
بخونم.اگر جیش کنی همون موقع برات شعر میخونم وبعد میگی: شیلنگ رو بده بعد میگی:
جوجوها برید خونتون جوجوها کجایدبرید خونتون دیگه.وای اینقدر خوشم میاد که نگو
بعدش منم سریع آب رو میبندم ومیگم آب قطع شد وقتی میایم بیرون میگه: آفرین بخونید
و همه باید براش دست بزنندو آفرین بخونند.با این همه تشویق بازم خانم جیشش رو نمیگه و باید نیم ساعت به نیم ساعت ببریمش دستشویی.وقتی
هم پی پی میکنه نق میزنه که اومد منو بشور.داستانیه این پروژه و بقول مامانم حالا
حالاها کار داری تا انتهای این پروژه ومنم هم که کلی بی طاقت .
بلبل مامان
همه حرفارو بعد ما تکرار میکنی ومن خیلی خوشحالم که گلم داره بزرگ میشه
وعاقل. اینروزا که مشغول پوشک گیرون هستیم دیگه پارک رفتن تعطیله و توی خونه سعی
میکنم سرگرمت کنم گرچه اینقدر خسته ی کارم که حالی واسم نمیمونه اما انرژیت بهم
شور وشعف میده و باهم بازی می کنیم.اینروزا بازیه مورد علاقه ات جیغ بازیه.بهم
میگی:قایم شو .منم میرم پشت در یا
توآشپزخونه ویک دفعه میپرم جلوت وشروع میکنیم دوتایی جیغ زدن.خدایی خیلی خوش
میگذره .طوری جیغ میزنیم که به سرفه میوفتیم.دنبالت میدوم و توهم با خنده میپری تو
بغلم عاشق اون غش غش خنده های از ته دلت هستم
عاشق عروسک بازی شدی وعروسک هدیه تولدت رو خیلی
دوست داری اسمشو گذاشتی سارینا.دائم بهم میگی: برو آب بیار سارینا بخوره.میگم
:مامان دلش درد میگیره از بس آب خورده.میگی: نه آب میخواد دیگه.تازگیها از
کلمه"دیگه" خیلی استفاده میکنی.برو دیگه پاشو دیگه و....فکر کنم بخاطر
اینه که خودمم خیلی ازین کلمه استفاده میکنم و تو هم بهش معتاد شدی.
شبها هم برای خواب باید 45دقیقه روی پای مبارک
من تکون داده شی تا خوابت ببره وخیلی کلافه میشم همش بهم میگی : جوجه رو بخون(آهنگ
جوجه عمو پورنگ) وسطاش دوباره میگی :جوجه رو بخون .بعدش آهنگ تیتراژ عمو پورنگ رو
میخونم دوباره نمیزاری تا آخرش بخونم میگی:جوجه رو بخون .تا خوابت ببره من خودم
یکم چرت میزنم و تو حالت خواب و بیداری برات شعر میخونم.شبها هم 2تا3 مرتبه بیدار
میشی و من برات شیر درست میکنم.شیر خشکت هم که نان میخوردی بزور پیدا میشه.نان 2
رو بهت میدم قیمتش هم نجومی رفته بالا 9600بود شده 14000تومن .البته شیر کم میخوری
وفقط شبها موقع خواب 3تا شیشه میخوری.بخاطر یبوستت هم دکتر گفته که شیر نخوره.حالا
یه پروژه ی از شیر گیرون هم داریم.خلاصه که اینروزا هم تند وسریع میگذره هم خوب
وهنوز باور ندارم که اینروزا دارند بسرعت میگذرند وعروسکم بزرگ وبزرگتر میشه.
تازگیها بشدت به تی وی علاقه مند شدی ودائم میگی
عمو پورنگ داره؟ البته من خیلی مخالف دیدن تی وی نیستم ونخواهم بود چیزی که منو
ناراحت میکنه اینه که میری میچسبی به تی وی و از نزدیک تبلیغات رو نگاه میکنی و میترسم
که چشمای قشنگت آسیب ببینه وگرنه بنظرم اشکالی نداره که تی وی ببینی.
تا بابا از سرکارمیادمیگی: بم خریدی؟ منظورش
بادکنکه.بابا هم هرشب برات بادکنک میخره.تازگیها میگی: چه رنگی خریدی؟ بابا میگه
قرمز .توهم میگی: آبی بخر.هرشب حتما باید بادکنک داشته باشه یا کارت مغازه اش رو
پرت وپلا میکنی و کیفش رو بهم می ریزی.
حالا یکسری از عکسای متفرقه ی گلم:
نمیدونم چرا به لبش گیر داده بود تمام عکسایی که ازش انداختم دستش به لباشه
قربون اون کشش وحرکت ورزشیت برم من
نوژاجون هرموقع آب یا شربت میخوره دهنشو پر میکنه وکلی ازین کار خوشش میاد
عشقولانه های نوژاونیلا.خودم کلی این عکس رو دوست دارممخصوصا اون نوری رو که تو تصویرهکلی فضای عکسمو رمانتیک کرده
رهام عزیزم نیلا خانم تیام نازنین و نوژاجونی خودم
واما ماجرای رفتن من ونوژا به تولد آرمیتا عسلی:
از یه هفته قبل آناهیتاجون مارو دعوت کرده بود
ومن خوشحال ازینکه تو خانه کودک بوستانه و سه سوته اونجاییم از طرفی هم چون یکشنبه
بود باید 1 ساعت مرخصی میگرفتمو هول هول آماده میشدم ولی بااین حال خیلی خوشحال
بودم که دوستمو میدیدم.تا اینکه آناهیتاجون بهم پیغام دادکه روز جمعه شده.وای که
چقدر دیگه خیالم راحت شد که جمعه با خیال راحت میریم تولد.روزجمعه نوژاجون ساعت
11:30ازخواب بیدارشدو خداروشکر سرحال بود وکمی صبحانه خورد ومن برای انجام کاری
اومدم بیرون وقتی رسیدم ساعت 2 بود به بابا گفته بودم 3:15 بیاد دنبالمون .
نوژا ساعت 3 رفت حموم وباگریه وهول آماده شدو ما
بالاخره ساعت 3:30 از خونه اومدیم بیرون.یکم استرس داشتم که نوژا هنوز دستشویی
نکرده بود واگر اونجا میخواست کارشو انجام بده من راحت نبودم ولی براش پوشک وکرم
برداشته بودم.خلاصه رسیدیم و نوژا خانم ما تا اون آقایی رو که پشت میز اطلاعات
نشسته بود رو دید زد زیر گریه که بریم من نمیام.اینقدر از برخوردش شوک شده بودم که
نگو.بالاخره با کلک اینکه پله برقی روسوارشیم اومد پایین.انتهای راهرو خانه ی کودک
بودآناهیتاجونم مشغول بود تا مارو دید باروی باز ولبی خندون اومد وخوشامد گفت
ماشاله خیلی خوش برخورد و کلا مثل نوشته هاش با احساس وبی ریا. بعداز خوش وبش نوژا
یسر رفت طرف استخر توپ.ما اولین مهمون تولد بودیم و نوژاجون راحت واسه خودش بازی
کرد .خداروشکر همه چیز عالی بود و به همه خوش گذشت .خدارو شکر میکنم که با
دوستای خوبمون از نزدیک آشنا شدم.دوستایی که به واسطه ی نی نی هامون باهم آشنا
شدیم وهمه یه حس مشترک و همین باعث میشه بهم نزدیکتر بشیم.از آناهیتا جونم
وخواهرزاده ی مهربونش سمیرا جون وهمین طور آرمیتا عسلی که باعث شد بهم نزدیکتر بشیم
وشب خوبی رو برامون رقم زدند تشکر میکنم .ایشاله تولد 120 سالگیش و همیشه خندون
وشاداب ببینیمش.
دوربینم خراب شده و عکسا بعضیاش تارشدند
گوشه ای از تزیینات سالن که فوق العاده بود ومن به شخصه لذت بردم
آرمیتا جونم با اون چشمای نافذش که کلی دلبری میکرد
امیر سام عزیزکه گیرداده بود به نوژاجون وآرمیتای نازم با اون ژست قشنگش
عزیزدل مامان وقتی میخوادخودشو برام لوس کنه چشماشو ریز میکنه ومنم کلی کشته ومرده ی این حرکتشم.موقع پایین اومدن از سرسره میگفت میترسم
واسه خودت بلند بلند تاب تاب عباسی میخوندی
یسناجون و نوژا که از اون طرف داره توپ بهش میده
زنگ نقاشی ونوژای علاقه مند
یادم رفت بگم که تو نقاشیهات دیگه شروع کردی خطوط منحنی کشیدن.ودائم بهم میگی : چی کشیدم؟
قربون اون لم دادنت بشم من عزیزم
قسمت خوشمزه ماجرای تولد که کلی بچه ها خوششون اومد
فقط آرمیتا جون حواسش به دوربینه
عزیزم موقع سرو غذا هم اصلا نیمد پیشم بشینه و فقط نوشابه خورد
برعکس سوار شدی خانمم
دوتا عشق کوچولو
بادکنک هدیه تولد آرمیتاجون که نوژا برداشته وآرمیتای نانازی داره نگاه میکنه که بالاخره نوژا قراره چه بلایی سرش بیاره
عروسک زیبای من آرمیتا جونم تولدت رو با یه دنیا عشق تبریک میگم ایشاله همیشه شاد وسلامت زیر سایه پدر ومادر خوبت زندگیه خوبی داشته باشی.مرسی از آناهیتاجون بابت تمام زحماتی که در طول جشن کشید .دوستتون دارم زیاد فکر کردن اصلا نمیخواد.
تقدیم به آناهیتای مهربون:
آنقدر دوست داشتنی هستی
که ایستاده هم به دل میشنی