درد و دل با نوژای نازم
یه روزایی هست که اصلا دلم نمی خواد ازت جدا شم .این روزا همون روزایی که شبش خیلی بهم می چسبی و دوست نداری بخوابی .خیلی حس بدی بهم دست میده اونم حس جدایی ودلتنگی واسه گلم.معمولا شبها که میخوای بخوابی من میزارمت روی پاهاموتکونت میدم وانواع لا لایی ها رو برات میخونم شماهم مشغول شیر خوردن هستی خالا یا چشماتو میبندی یا با چشمای باز منو نگاه میکنی.بعدش که دیگه خسته میشی خودتواز روی پام میندازی پایین و با پتوت بازی میکنی وخوابت میبره .من هم برای اینکه خوابت نپره کنارت میخوابم وچشمامو الکی میبندم ونگات میکنم که داری چیکار میکنی.
الان یه چند وقتیه که همین که کنارت میخوابم بعداز ٢الی ٣ دقیقه بصورت چار دست وپا میای کنارم وسرتو بزور جا میدی روی متکا و خودتو می چسبونی بهم.منم اصلا دلم نمیاد که بغلت نکنم .سفت میگیرمتو بوس بارونت میکنم.بعد نوازشت میکنم و بعداز چند ثانیه شما لالا میکنی.الهی من فدای دخترم بشم که خودت میدونی من فرداش کنارت نیستم و میخوای ناز کنی وبهم بچسبی ولی بدون عزیزم من ازتو دلتنگیم بیشتره.وقتی می شنوم که صبحها بیدارمیشی و می بینی کنارت نیستم وگریه میکنی وهی میگی مامان دلم ریش میشه وبغض گلمو میگیره. بعداز ظهرها بهت میگم نوژا مامان فردا میخواد بره سر کار فردا بیدار شدی گریه نکنی.شماهم میگی : کار کار.میدونم این حسم بین تموم مادرای شاغل مشترکه اما خوب دست خودم نیست .