13 دی 91 و یه عالمه عکس
نوژای مهربونم امروز مرخصی بودم .هم خسته شده بودم وهم اینکه دیگه نزدیک آخر ساله وکارامون زیاده اگر از مرخصیم استفاده نکنم همش سوخت میشه .مهمتر اینکه میخواستم پیش شما باشم .آخه روز به روز داری شیرینتر میشی ومن حیفم میاد این لحظه هارو در کنارت نباشم .میخوام از خودتو وحرکاتت وهمه چیزت تا میتونم لذت ببرم.این روزها تکرار ناشدنی هستند اگر استفاده نکنم حسرتش تو دلم میمونه.اگرچه دوست دارم همیشه در کنارت باشم اما ...بگذریم .امروز که از خواب بیدارشدی ومنو در کنارت دیدی یه لبخند زیبا تحویلم دادی که کلی لذت بردم بعدش صبحانه تخم مرغ خوردی دیدم هوا خوبه حیفه که ازش استفاده نکنیم این شد که لباس پوشیدیمو رفتیم تو حیاط .خیلی بازی کردی و تند تند میدویدی.خوشحال تر از همیشه بودی و ازکنار هم بودن لذت بردیم واین وجد و شعف وشور شماو حال من باعث شد تصمیم بگیرم یکم برای خودت وخودم وقت بیشتر بزارم.بدون که خیلی میخوامت عزیزم. عکسا که زیاد شد اما میخواستم جبران کم کاریمو در این زمینه کنم.
تو این عکسا هم از فرصت استفاده کردم.انواع برگ خشک وزرد وسبز درخت کاج رو دادم بازی کنی
تو این عکس باد میومد وشما برگهای کوچولو رو که باد اینطرف واون طرف میبردشون رو همراهی میکردی
بریم ادامه ی مطالب:
اینجا هم با برگهای سبز مشغول بازی بودی
اینجا هم خوردی زمین وهر کاری کردم از زمین بلند نشدی منم که فرصت طلب
تا صدای اذان رو شنیدی مثل همیشه دستاتو بردی طرف گوشت
صدای کلاغ اومد و داری کلاغ رو نگاه میکنی
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است