ديدار دو دوست
جمعه يه روز خوب ودست داشتني هم واسه من وهم واسه نوژا جون بود چون بعد از حدود 2 سال به دعوت دوست خوبم كيانوش جون رفتيم.البته باهم تلفني در تماس هستيم ولي ديدن روي ماهش وگل پسرش بعلت مشغله من ميسر نميشد تا اينكه پنج شنبه كيانوش خانم مارو براي ناهار دعوت كردند.صبح خانم خانما خراب كاريشو كردندو من با خيال راحت وآسوده بردمش مهموني توي راه هم خيلي خانم بودي وحسابي حموم آفتاب گرفتي بغل مامان.خلاصه خيلي طول نكشد كه رسيديم.خیلی خوشحال بودم که دوست جونمو به همراه همسر و پسر نازش می دیدم.همسر کیانوش خانم زحمت کشیدند و اومدند پایین وتا آسانسور همراهیمون کردند.احوال پرسی وگپ های خودمونی هم شروع شد خدارو شکر نوژا جون اصلا غریبی نکرد واز همون اول به قول معروف آتیش سوزوند
دلمون برای هم تنگ شده بود وکلی حرف نگفته داشتیم که از پشت سیمهای تلفن واقعا نمیشه گفت اما مگه این خانم گلمون گذاشت تا میومدیم سرگرم صحبت بشیم نوژاجون یه کاری میکرد ومن دنبالش میرفتم .کتابهای تو کتابخونه رو بهم ریخت و دفترچه ی خاطرات رو پاره کرد و....
من و دوست جونم نتونستیم دو کلمه حرف بزنیم.بعداز ناهار هم همسران گرامی مشغول دیدن داربی شدند یکی نیست به اینا بگه که واقعا این بازی دیدن داره؟
نوژا جونم خیلی خسته بود اما نمیخوابید و با کفشش میرفت جلوی آیینه و ادا در می آوردو میکوبید به آیینه هرچی میگفتم :مامان جون آیینه شون میشکنه اصلا انگار نه انگار...
سروش جونم هم یکم گرمازده شده بود و کمی شیر بالا میاورد وچون یکم بی حال شده بود خوابید.نوژا هم که انگار میخواست اذیت کنه میرفت بالای سرش و با صدای بلند میگفت: نی نی سوش جون هم از خواب بیدار میشد و میخوابیدتا میخواستیم از اتاق ببریمش بیرون شروع میکرد به گریه.تمام اسباب بازیهای سروش رو هم پخش و پلا کرده بود.از اونجایی که سروشمون گرما زده شده بود نتونستیم از هر دوی این وروجکها عکس بگیریم .عکسای نوژا جون هم بعلت خستگی خیلی خوب از کار در نیومد ولی برای یادگاری دوتا از عکساشونو میزارم .این هم از دیدار دو دوست قدیمی وصمیمی