روزای پاییزیه ما
سلام.دلم برای این خونه ی مجازیمون خیلی تنگ میشه اما حس وحال نوشتن نمیادسراغم.پاییزانگار باخودش یه رخوت وخمودگی هم آورده.
یه مدت نوژا رونوشتم کلاس به این امید که بمونه و ساعتش بیشتر بشه و منم بیشتر بمونم سرکار اما دخترکم نموند و لجبازی کرد .از الان برای پیش دبستانش دلم شور میزنه .تو این مدت شعر 3تا سوره یادگرفت .اما اینکه بخواد بمونه و کنار بیاد اصلا.همچنان من تا2 سرکار هستم وبابا موظبشه بعد بابا میره مغازه ومن میام وناهار میخوریم .
تازگیها به دیدن کارتون اونم از نوع باب اسفنجی علاقه مند شده و از ساعت 3تا 8شب یکسره داره سی دی میبینه .یه موقع ها کاردستی هم درست میکنیم و قایم موشک بازی هم انجام میدیم نقاشی هم که فوق العاده بهش علاقه داره .
ازین سی دی ها کلمات وجملات عجیبی یادگرفته مثلا میگه :این تخیلات ذهن خودته میگم نوژا اینو از کجا یادگرفتی ؟ میگه از خودم.
خلاصه که دنیایی داریم با این بچه ها.عکسا هم یکم ماله تابستون و چندتاییش هم مال پاییزه:
دخترم تاج سرم
موزه طهران قدیم که خیلی خوب بود
نوژامغازه ی بابایی
رنگ آمیزیه کتابش
مجتمع کوروش
خانه کودک سپیدار
عاشق این عکسم
تولدمامان فاطمه
نوژای عشق باب اسفنجی