روزای بهمنی ما
دلبر شیرین زبونم تازگیها خیلی بهونه گیر شدی ودلت میخواد بری پارک وشهربازی واسه همین جمعه 10بهمن بعدازاینکه بردمت حموم و ناهارت رو کامل خوردی و چای بعدازظهرت رو نوش جان کردی آماده شدیم و رفتیم خانه ی کودک بوستان.خیلی بهت خوش گذشت و بازی کردی 1ساعتی اونجا بودیم بعد گفتی بریم مغازه ی بابایی که از شانس ما بابا مغازه نبود ورفته بود پیش دوستش.
به خاطرآلودگی هوا نمیتونیم زیاد بریم بیرون واین باعث شده بیشتر کلافه بشی و کمتر با همسنای خودت ارتباط داشته باشی.خونه هم کلی حوصلت سر میره اما قول میدم هوا که بهترشد ببرمت پارک وشهربازی.
عزیزم اگه گاهی دعوات میکنم وناراحت میشی هم از خستگیه منه هم کلافگی تو ازموندن تو خونست.باور کن بهتر میشه .روزای قشنگ در راهه.
عزیزم چقدر ازین سرسره خوشت اومده بود با اینکه باشتاب میومدی پایین اما ول کنش نبودی
همش میگفتی چرا اینجوری نشون میده این آیینه
قربون اون قیافت بشم من
نقاش من که عاشق نقاشیه
اینجا هم داشتی خودتو معرفی میکردی
اولش نمیتونستی بری بالا اما با سعی وتلاش بالاخره موفق شدی .فکر کردم زود پا پس میکشی اما تلاش کردی وتونستی البته منم با صدای بلند آفرین میگفتم وتشویق میکردمت
رفتیم بخور بخور.عاشق سیب زمینی سرخ کرده هستی
این پلیور خوشگل رو هم عزیز برات بافته عشقم .خودت کامواشو دکمه هاشو انتخاب کردی
دختر رویاهای من شادیت آرزوی من است