نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

برای نوژاجونم

36ماهگی وحواشی این روزای ما

1393/6/24 1:48
نویسنده : مامان حسنیه
917 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی دلم واسه نوشتن تنگ شده فرصتی واسه نوشتن برای تو واز تو ندارم چون واقعا خسته میشم و همیشه خوابم میاد ازبس که دیر میخوابی شبا تا ساعت 1:30 بیداری و با زور شونصدتا قصه ودرآخر دعوای من میخوابی .عزیزکم هنوز بعداز 3 سال از زمان تولدت باسرکار رفتن من مشکل داری.بیشتر میخوای منو ببینی ومن از پیشت تکون نخورم .دلم ریش میشه وقتی میگی نری سرکار آخه من تنها میشم  ولی عزیزکم بدون که سرکار رفتن من برای آیندمون بهتره درسته اذیت میشی ولی بالاخره باید بفکرآینده هم بود.

شیرین زبونم دختر خوبم روزامون حسابی برنامه ریزی داره.5شنبه تا یکشنبه خونه ی مامان فاطمه هستیم 1شنبه شب با عزیز میایم خونمون تا 4شنبه هستیم .دوشنبه دیدن سی دی و تی وی 3شنبه حموم وبازی و4 شنبه هم که خودم هم عاشقشم بیرون رفتن با توو هرچی که خودت دوست داری وخرید.کلا جیبمو حسابی خالی میکنی اما فدای سرت.

روز بروز واقعا میگم عاشقترت میشم اصلا یه حس خاصی دارم که تموم مادرا میفهمن چی دارم میگم .حتی وقتی 1ساعتی هم میری خونه ی زن عمو مریم دلم خیلی برات تنگ میشه اصلا دست ودلم بکار نمیره همش دارم  میگم قبل ازتو اصلا چطوری روزامو میگذروندم  چیکار میکردم؟ تا اونجا که یادم میاد دیر ازسرکار میومدم وشامو وبعد خواب ولی الان چی؟کل زندگیه منو بابا خلاصه شده درتو همش تو ذهنم تویی برنامه ی زندگیمون کلا عوض شده نوع تفریحاتمون حتی غذاهامون وهمه چی با ورودت کلا دگرگون شده.واقعا خداروشکر که همچین نعمتی نصیبمون شده.

یه روز اومدی بغلم وگفتی : دوستت دارم میدونی کار دله منو میگی :غش کردم از خنده وتو دلم قندآب شدتو میکنی

دستتو میندازی دور گردنم ومیگی :بیا کول بازی کنیم از از بازیهای مورد علاقت هم هست حالا من سر سفره باشم یا در حال استراحت باشم برات فرقی نمیکنه باید حتما کول بازی براه باشه

خیلی مهربون وبا محبتی عزیزم دائم درحال بوس کردن وناز کردن منو بابا هستی .میای منو بوس میکنی و میگی :مامان دوست دارم دستمو ماچ میکنی لپمو میکشی اینها همه ابراز محبتته عزیزم.عاشق بابایی هستی تازگیها هم باید حتما توکیف بابایی آدامس موزی باسه و حتما دوتا شب میخوری.

ازغذای مورد علاقت هم بگم همچنان عاشق مرغ هستی اگه هرشب هم مرغ داشته باشیم اصلا بیزار نمیشی ازش .آب هم خیلی میخوری و متاسفانه همه جا رو هم خیس میکنی فرش مبلا و....

دیگه چیز خاصی یادم نمیاد بریم سراغ عکسا که خیلی عقب هستم :

این بادکنک رو از پارک برات گرفتم وعاشق خالهای روش هستی

نوژای گلم درحال خوندن نماز (ماه رمضان)

 

اینجاهم دستاتو حلقه کردی دور کمرم وآزم آویزون شدی

شیطونک خانم درحال بالا رفتن واز وسایل خونه.کلا به بالا بلندی و آویزون شدن علاقه ی خاصی پیدا کرده

بالاخره طلسم سوراخ کردن گوش دخملی شکست وشب عید فطر اون هم با خواسته ی خود نوژا خانم بهمرا حلما جونی رفتیم مطب وگوش خانم ها رو سوراخ کردیم .رفتم داروخانه که براش پماد بگیرم همونجا با گریه گفت:برا چی منو بردی گوشمو خراب کردی ها .دیگه هرکی تو دارو خانه بود از حرف دخملی خندش گرفته بود

 

 

الهی فدات بشم با اون حرکات قشنگت

تولد آرمیتای عزیز :

آیسان عزیزو نوژای گلم

ازین تشک جامپینگ اصلا خوشت نمیومد و ترسیدی

ا

خوراکی خورون

دخملیه من در همه حال مشغول خوردن بود

قربون اون اووووو گفتنت برم عزیزم

انگشت زنون به کیک تولد

آناهیتا جون مثل پارسال به من ونوژا لطف کردند ومنو دعوت کردند خیلی بهمون خوش گذشت خیلی خوشحال هستم که همچین دوست نازنینی رو توی این فضای مجازی پیدا کردم .آناهیتاجون ایشاله هر روز شاهد پیشرفت وشادی دختر گلت آرمیتا جون باشی و ازینکه باعث شدی بچه ها ساعتی خوش بگذرونن و خوش باشند ممنونت هستم ایشاله تولد 120 سالگیشو جشن بگیری

اینجا هم یه شب با بابایی شام گرفتیم ورفتیم پار خوردیم و شما هم حسابی کیف کردی؟(19شهریور )

22شهریور وماجرای مهدکودک رفتن نوژا جونی:

از خیلی وقت پیش دنبال یه مهدخوب برای نوژا بودم بالاخره پس ازجستجوی فراوان و تحقیق و صحبت مدیر مهد وغیره تصمیم نهایی رو برای رفتن نوژا به مهد کودک گرفتم.با اینکه مادرشوهری داره ازش کمرقبت میکنه من بخاطر اینکه دیگه ایشون هم خسته نشه و نوزاهم زیاد تو خونه نمونه و یکم آموزش ببینه و فقط نیمه وقت بره دلمو به دریا زدمو ثبت نامش کردم .دلم مثل سیرو سرکه میجوشید حالم بد بود و چند روز سردرد وحالت تهوع داشتم .خوب چون هم دلم نمیومد بزارمش هم بیدار کردن بچه ای که تا ساعت 1بعدازظهر میخوابه مصیبته.کل خانواده ی خودم راضی نبودند تا اینکه شنبه ساعت 8بزور ناز منت کشی و بوس بیدارش کردیم  از زیر قرآن ردش کردم و فقط سپردمش دست خدا .با بابایی رفتیم دم در مهد بعد دیگه اجازه دادند که من 2زوز اول برم داخل کلاس.کامل نمینویسم که چی دیدم  برعکس چیزایی که خودشون تعریف میکردن همینو فقط بگم که اگر مادری کسی رو داره بچه رو باید بسپره به همون فرد نه مهد کودک تازه بقول خودشون ما روز خوبی رفتیم مهد چون تولد 2قلوها بود.خیلی اشک ریختم.نوژا زود انس گرفت ولی من باشناختی که از بچه ی خودم دارم میدونم نمیمونه و همینجا از مسئولین مهدکودک ومربیش که اجازه دادند 2ساعت تموم من توی کلاس و جشنشون شرکت کنم تشکر میکنم خیلی چیزاو رفتارها رو دیدم بچه های بیچاره گریه ها بی اهمیتی مربیها ترسوندن بچه ها از دوربینی که تو مهد بود تهدید که کارشون بود خیلی همه چیز برام مشخص شد وتصمیمم رو گرفتم که اصلا دخترم رو نزارم مهد .مادرشوهر  خوبم میدونم مطلبمو نمیخونی ولی من به دستای پر مهرت که عاشقانه داری برای عزیزم زحمت میکشی بوسه میزنم و تازه الان قدر بودنتو میفهمم و امیدوارم ناسپاسیه منو به بزرگواریه خودت ببخشی هیچ جوره نمیتونم زحمتاتت رو جبران کنم اما الان که دارم اینا رو مینویسم ونوژا بعدها خواهد خوندمیخوام که همیشه قدر دان زحماتتون باشه و خداروشکر میکنم که هستیدو نوژا داره بامحبت خالصانه وباعشق شما داره بزرگ میشه.دست پر مهرت رو میبوسم .

عکسای روز اول مهد رفتن گلم

تو دفتر مدیریت مهد مششغول آتیش سوزوندن

جشن تولد مهد و نوژا چون میدونست من اونجام با خیال راحت رفت جلوو با مربیش داره بازی میکنه و شعر ما گلیم ما سنبلیم رو داره میخونه

 

فقط امیدوارم تا مادری مجبور نباشه بچشو مهد کودک نزاره.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (6)

نظرات (6)

نیکو مامان محمد امیر
25 شهریور 93 2:02
ژستاتون تو حلقم بانووووووووووووووووووووو همیشه به گردش در مورد مهد واقعا راست گفتی الهی آمین
مامان انیس
29 شهریور 93 7:55
سلام مامانی گل خوبی خسته نباشی چه خانوم ناز و خوشگلی هزار ماشالا خیلی بد شد که اولین تجربه مهد بردن دخملی انقدر برات سخت بوده روزها و لحظه هاتون پر شادی
مامان ندا
31 شهریور 93 0:31
36ماهگی نوژای نازم مبارک واقعاراست میگی بابه بدنیااومدنشون کل زندگی ادم عوض میشه رنگ وبوی دیگه ای داره وقتی یک لحظه نیستن انگارهیچ کس توخونه نیست همون بهترکه نره مهدکودک وقتی مادرشوهربه این خوبی داره خوش به حالت من سرکارنمیرم ولی اگرمیرفتم مادرشوهرم که نگه نمیداشت مهدهم نمیبردم میدادم کسی توخونه نگه داره هیچ چیزی باارزش ترازعزیزای دلمون نیست که بسپارین به مهدخدامادرشوهرتونگه داره چه عکسای نازوزستهای قشنگی داره نمخصوصابااون عینکش
مامانی
1 مهر 93 11:44
سلام عزیزم قربون این شیطون بلا که خیلی سریع خودش رو وفق داده ، ای بابا چه تجربه بدی شده؟ ولی فکر نکنم همه مهدها اینجوری باشن؟ نوژا جونی رو ببوس
مامان آناهیتا
11 مهر 93 20:09
سلام عزیزم الهی دورش بگردم چقدر ناز شده این عزیز خاله قربونش برم ببوسش از طرف من و تولدشم مبارک عزیزم عکس هات خیلی نازن خیلی
شيك پوش
15 آبان 93 16:44
با ما شيك پوش شويد: http://alizeshop.mihanblog.com