نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

برای نوژاجونم

اولین زیارت رفتن نوژا جونی

  نوژای نانازم برا اولین بار رفتی زیارت.تا الان اصلا فرصت نکرده بودیم که ببرمت با اینکه خیلی بهمون نزدیکه اما قسمت نشده بود که بریم.چهارشنبه 25 اردیبهشت با عزیزم جون ساعت 6:30 عصر تصمیم گرفتیم که بریم میخوام بگم که اصلا با برنامه ریزی قبلی نبود.خیلی دوست داشتم بعد از مدتها یه جایی برم که توش آرامش احساس کنم بخاطر همین هم تا عزیز پیشنهاد داد سریع قبول کردم اما از شما می ترسیدم که نتونی اونجا وفضای سکوت وعبادت رو تحمل کنی ولی برعکس انتظارم خیلی خوب بودی .امامزاده ی خلوتی هست وشما برا خودت حسابی جلون دادی وشیطونی کردی .البته خیلی اونجا نموندیم چون هوا داشت تاریک میشد وبدون هماهنگی با خانواده اومده بودیم می ترسیدیم که نگرانمون بشن.خلاصه عزی...
9 خرداد 1392

21 ماهگی

نوژاي خوب من روز به روزداري بزرگتر ميشي وعاقل تر.اصلا  دلم ميخواد با اين كارات وادا واطوارات درسته قورتت بدم هر لحظه يه شيرين زبوني ويه كار جديد كه منو غافلگير مي كني. دوست ندارم اين روزهاي شيرين بودنت تموم بشه.ديگه كاملا و بيشتر از قبل دارم از وجودت لذت مي برم.وقتي يه ذره ناراحتم و دلگير با ديدنت كه داري بازي ميكني وتو عالم خودت هستي شاد ميشم وميگم بيخيال غصه ودنيا. باتو شادم .با گريه ات دلم آَشوب ميشه وباخند هاي از ته دلت آرامش ميگيرم.چقدر دنيات پاك و بي آلايشه.كاش اونقدر عاقل بودي و قدر اين لحظه هاتو ميدونستي.   اين روزا نوژايي خيلي لوس هم شده با كوچكترين  چيزي كه ميشه گريه ودادو بيداد رو سر ميده ومن كلافه ديگه نمي...
26 ارديبهشت 1392

شیرین زبونم

عروسک ملوسک مامان این روزها خیلی خیلی قشنگ وروان والبته رسا صحبت میکنه.از حرف زدن و خزانه ی لغات نوژا جون هرچی بگم کم گفتم .حرف زدنش خیلی پیشرفت کرده من خیلی خیلی خوشحالم.تقریبا همه ی کلماتی که روزمره بکار می بریم رو میدونه ودر جای مناسبش بکار میبره. دیشب تو اتوبان یک کامیون دید و سریع گفت: ماشین بزرگه. تازگیها هم یاد گرفته  هر کاری رو نمیونه انجام بده یا هر چیزی رو میخواد صدا میزنه بیااا بیااا . شعر تاب تاب عباسی رو کامل  میخونه البته توخلوت خودش و برای عروسکاش همچنان شبها برای خوابیدنش و اون حسی که خودشو میندازه تو بغلم و صورتمو نوازش میکنه با خودم درگیرم هر گلی رو که می بینه سریع بو میکنه و میگه به به ...
17 ارديبهشت 1392

درد و دل با نوژای نازم

یه روزایی هست که اصلا دلم نمی خواد ازت جدا شم .این روزا همون روزایی که شبش خیلی بهم می چسبی و دوست نداری بخوابی .خیلی حس بدی بهم دست میده اونم حس جدایی ودلتنگی واسه گلم.معمولا شبها که میخوای بخوابی من میزارمت روی پاهاموتکونت میدم وانواع لا لایی ها رو برات میخونم شماهم مشغول شیر خوردن هستی خالا یا چشماتو میبندی یا با چشمای باز منو نگاه میکنی.بعدش که دیگه خسته میشی خودتواز روی پام میندازی پایین و با پتوت بازی میکنی وخوابت میبره .من هم برای اینکه خوابت نپره کنارت میخوابم وچشمامو الکی میبندم ونگات میکنم که داری چیکار میکنی. الان یه چند وقتیه که همین که کنارت میخوابم بعداز ٢الی ٣ دقیقه بصورت چار دست وپا میای کنارم وسرتو بزور جا میدی روی...
4 ارديبهشت 1392

چکاپ 20 ماهگی نانازخانم

دیروز نوژای گلمو بردیم دکتر برای یبوستش.راستشو بخوای دیگه تو این ٢ ماهه خسته شده بودم و کمی افسرده شده بودم.به همین دلیل رفتیم دکتر .مطب فوق العاده شلوغ بود .بعد از نیم ساعت نوبت ما شد.آرای دکتر فوق العاده چهره ی آرامش بخشی داشت .نوژا به محض ورود به اتاق شروع کرد به نق زدن و به میز دکتر اشاره کردن. دیدم رو میز دکتر یه ظرف پراز شکلات هست تا خواستم از دکتر اجازه بگیرم بهم گفت : به موقعش بهش میدم. و بعداز چند دقیقه یک شکلات به نوژای نازم داد.یکم شرح حال پرسیدو گفت:چند وقته که اینجوری شده؟ درد داره : گریه میکنه و پاسخ من به همه ی پرسشها مثبت بود.بعداز شرح حال گیری گفتند: به نوژا سبزی زیاد بده حالا اعم از خوردن یا به شکل کوکو سبزی و قورم...
1 ارديبهشت 1392

20 ماهگی دردونه ام

تو این ماه عسلم خیلی پیشرفت کرده مخصوصا پیشرفت کلامیش خیلی محسوس بوده وتقریبا شده طوطی خونه وسعی میکنه کلمات رو هرچند پس و پیش تکرار کنه مخصوصا کلمات تک هجای یا دوهجایی رو قشنگ میگه. حالا یکسری از کارها وکلمات عزیزم تو ٢٠ ماهگی رو  بخونیم: عاشق از پله بالا و پایین رفتنه و اصلا خسته نمیشهو کلی کیف میکنه تازه اصرار داره دستشو از دستم جدا کنه  سعی میکنه جمله بسازه مثلا : چایی بده  مو قشنگه من میخوام من خیلی براش شعر میخونم  و تمامش رو از حفظه و وقتی براش  میخونم سعی میکنه تکرار کنه وباهم بخونیم: یه توپ دارم گیلگیلیه              سرخ وس...
27 فروردين 1392

عیدسال 1392

سال تحویل: نوژای عزیزم سال ٩٢ رو بهت تبریک میگم.امسال  دومین سالیه که در کنار مایی وازین بابت خیلی خوشحالم.بزرگتر وخانم تر شدی عاقل شدی وشیرین تر عسلم. ازاتفاقات و ماجراهای عید برات بگم که با وجود یبوست شما خیلی سال نو رو خوب شروع نکردم .اینقدر جیغ میکشیدی و گریه میکردی که ناهاری که خورده بودم تو گلوم موند.عزیزم نمیدونم چرا بعد از این همه وقت باید یبوست بگیری .ناهار وکلا سال تحویل رو خونه ی خاله هانیه دعوت بودیم .واقعا دستش درد نکنه سنگ تموم گذاشته بود حالا عکساش .البته بگم دل ودماغی برای عکاسی  نداشتم : سفره ٧ سین که خیلی با سلیقه چیده شده بود اینم گل خندونم نوژا . . ٦ فروردین ١٣٩٢: عز...
15 فروردين 1392

چهارشنبه سوری سال 1392

  با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خوردبرگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد نوژای نازم ...
29 اسفند 1391

خرید واسه دردونه ام

   نوژای نازم ٥ شنبه می خواستیم برا شما بریم خرید البته اتفاقی شد.همراه خاله رفتیم  وشما هم خوشحالواسه بیرون رفتن. کلی از شلوغی خیابونا لذت می بردی و نی نی و دد میگفتی. اما وقتی رفتیم داخل هرکس که از کنارت رد میشد جیغ وگریه رو شروع میکردی.واقعا از رفتارت متعجب شده بودم نمیدونستم چیکار باید کنم.خاله هم کم آورده بود.تا اینکه رفتیم مغازه ی بابایی .اونجا تا دوستای بابا رو دیدی شروع کردی به گریه ومیخواستی بغل من باشی وبغیر من بغل هیچ کس دیگه ای نمیرفتی.بابایی هم از رفتارت تعجب کرد وازم می پرسید چرا اینجوری میکنه؟منم:  دیگه اصلا نزاشتی ما دوتا مغازه رو نگاه کنیم این شد که بدون خرید کردن برگشتیم خونه.شب هم سالگرد ازدواج ...
27 اسفند 1391